آمدم از شب تاریک به فردا برسم
از بد و خوب گذشتم که به اینجا برسم
پشت سر، خاطرۀ کودکیام جا مانده
یک نفر در دل من هست که تنها مانده
با دل خسته کسی کاش که راهی نشود
هیچکس، هیچکس، آواره الهی نشود
خانهام سوخت، اگر این همه راه آمدهام
«از بد حادثه اینجا به پناه آمدهام»
از غم و درد دلم کاش که آکنده نبود
جنگ در کشور من کاش پناهنده نبود
باغها را بغل بوتۀ خشخاش ببین
زشت و زیبای مرا مثل خودت فاش ببین
من همانم که نرفتهست غمت از یادم
تو همانی که زمین خوردی و من افتادم
پای یک چشمه نبوده مگر آبادیمان؟
پس چرا دور شده خانۀ اجدادیمان؟...
هشت سال از تب یک عشق سرودم با تو
من مگر همنفس جنگ نبودم با تو؟
حائلی بین دل ما دو نفر کاش نبود
مرزها ساختۀ دست بشر کاش نبود
دوستی کاش دمی دست تکانم بدهد
وقت لبخند زدن بغض امانم بدهد
هر دو همسایۀ دیوار به دیوار مناند
مثل تو، شادی و اندوه وطندار مناند
- چهارشنبه
- 5
- تیر
- 1398
- ساعت
- 14:13
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
سیده تکتم حسینی
ارسال دیدگاه