تیره شد آینهٔ صبحِ درخشان بیتو
تار شد مشرق روحانی ایمان بیتو...
جنگل عاطفه را دست تو وسعت میداد
میرود قوّت زانوی درختان بیتو
چه شود رونق بازار تهجّد پس از این؟
چه رسد بر دل سجاده و قرآن بیتو؟
نالهها میدمد ای نور دل شبخیزان
از ستونهای سیهپوش شبستان بیتو
ضجّهها میزند از داغ جگرسوز فراق
در و دیوار غمآلود جماران بیتو
بیجمال تو دل آینه و آب گرفت
آتشین شد نفس باد پریشان بیتو
پاره شد رشتهٔ نورانی منظومۀ شوق
گشت آفاق، همه کلبهٔ احزان بیتو
من چه گویم که چهسان آینهٔ روز گرفت
رنگ دلگیرترین شام غریبان بیتو
کاش پیش از شب اندوه سفر میکردیم
تا نبودیم در این خانه غزلخوان بیتو
- پنج شنبه
- 6
- تیر
- 1398
- ساعت
- 15:6
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
زکریا اخلاقی
ارسال دیدگاه