• دوشنبه 5 آذر 03

 محمود اسدی

(غزل)ببین مادر که یاست را به سوی خار می بردند

1007

ببین مادر که یاست را به سوی خار می بردند
مرا با این کهولت از پی آزار می بردند

شبانه،پا برهنه،بی عمامه،در پی مرکب
مرا با دست بسته با دلی خونبار می بردند

کسی بر من دلش جز آتش خانه نمی سوزد
مرا در پیش چشم کودکانم زار می بردند

به ضرب تازیانه بین ره بر من جسارت شد
حرامیها مرا در مجلس اغیار می بردند

مرا شب در میان کوچه بردند و دلم سوزد
که زینب را به روز روشن از بازار می بردند

کسی در کوچه بر افتادنم اصلا نمی خندید
ولیکن عمه را با خنده ی انظار می بردند

دویدن سخت باشد بهر پیر مرد و یک دختر
سه ساله عمه ام را با کتک اشرار می بردند
********
شائق

  • پنج شنبه
  • 6
  • تیر
  • 1398
  • ساعت
  • 17:18
  • نوشته شده توسط
  • هاشمی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران