مرا زکینه شبانه بردند
به دست بسته ز خانه بردند
چنان کبوتر که پر شکسته
مرا به طعنه ز لانه بردند
در نیمه ی شب با آه و ناله
خون شد دل من مانند لاله
مرا به مثل عمه سه ساله
به ضربت تازیانه بردند
با آنهمه رنج و ماتم و درد
که دشمن دین به من جفا کرد
ز بعد قتلم اهل مدینه
تن مرا روی شانه بردند
جانم از این غم رسیده بر لب
که من شنیدم به پیش زینب
تن امیدش را نعل مرکب
به کل صحرا نشانه بردند
******
شائق
- شنبه
- 8
- تیر
- 1398
- ساعت
- 16:32
- نوشته شده توسط
- هاشمی
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه