آتش رسید و یاوری آنجا نداشتم
جز گریه کار دیگری آنجا نداشتم
من خانه ام بهشت تر از مسجد خداست
افسوس این که منبری آنجا نداشتم
تا آمدم به در برسم در شکسته شد
گفتم چه خوب مادری آنجا نداشتم
از شوق نیست پای برهنه دویدنم
در بند ، راه دیگری آنجا نداشتم
آن یوسفم که از دل بازار رد شدم
این دفعه حیف مشتری آنجا نداشتم
عمامه و عبا ز فراقم گریستند
آنشب لباس بهتری آنجا نداشتم
آن شب علی شدم وسط کوچه ها ولی
زهرا نبود و لشکری آنجا نداشتم
دست کسی حمایل من را نمیگرفت
زیر غلاف کوثری آنجا نداشتم
در کوچه ها مرا به اسارت کشیده اند
شکر خدا که خواهری آنجا نداشتم
بزم شراب برد مرا دشمنم ولی
دندان به چوب خیزری آنجا نداشتم
منصور در قمار یزید زمانه بود
زیر شراب او سری آنجا نداشتم
یعنی سر از تنم ز قفایم جدا نشد
حنجر به زیر خنجری آنجا نداشتم
یعنی به روی سینهی من هیچ کس نرفت
چون بوسهی پیمبری آنجا نداشتم
- دوشنبه
- 10
- تیر
- 1398
- ساعت
- 0:44
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
وحید عظیم پور
مهدی جعفری