با دلی محزون رسیدم دست من را هم بگیر
ای همه عشق و امیدم دست من را هم بگیر
هر زمان رفتم به دنبال کسی غیر از شما
جز ضرر چیزی ندیدم دست من را هم بگیر
خسته ام دیگر از این حال و هوای بی کسی
از همه دنیا بریدم دست من را هم بگیر
سرپناهی که ندارم غیر کنج خانه ات
سوی تو آقا دویدم دست من را هم بگیر
گفته ام هرجا که رفتم تو کس و کار منی
طعنه ها خیلی شنیدم دست من را هم بگیر
خاک پای حیدرم با اذن زهرا آمدم
بین روضه قد کشیدم دست من را هم بگیر
آرزو دارم ببینم یک شبی با مادرم
صحن ارباب شهیدم دست من راهم بگیر
دختری زد ناله عمه نیمه شب زجر آمد و
بد زدم از جا پریدم دست من را هم بگیر
- دوشنبه
- 10
- تیر
- 1398
- ساعت
- 9:49
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
روح الله پیدایی
ارسال دیدگاه