• جمعه 2 آذر 03


اشعار شب دهم ،(شب وصل است و تب دلبری جانان است)

6668
11

شب وصل است و تب دلبری جانان است
ساغر وصل لبالب به لب مستان است
در نظر بازی شان اهل نظر حیران است
گوییا مشعله از بام فلک ریزان است

 

چشم جادوی سحر زین شب و تب گریان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
یا رب این بوی خوش از روضه ی جان می آید
یا نسیمی است کز آن سوی جهان می آید
یارب این نور صفات از چه مکان می آید؟
عجب این همهمه از حور جنان می آید
یا رب این آب حیات از چه دلی جوشان است؟
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
گوش تا گوش همه کرّ و فر دشمن پست
شاه بنشسته بر او حلقه ی یاران الست
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
چار تکبیر زده یک سره بر هر چه که هست
خیمه در خیمه صدای سخن قرآن است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
وه از آن آیت رازی که در آن محفل بود
مفتی عقل در این مسئله لا یعقل بود
عشق می گفت به شرع آنچه بر او مشکل بود
خم می بود که خون در دل و پا در گل بود
ساغر سرخ شهادت به کف مستان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
این حسین است که عالم همه دیوانه ی اوست
او چو شمعی ست که جان ها همه پروانه ی اوست
شرف میکده از مستی پیمانه ی اوست
هر کجا خانه ی عشق است همه خانه ی اوست
حالیا خیمه گهش بزم گه رندان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
محرمان حلقه زده در پی پیغامی چند
چشم اِنعام مدارید ز اَنعامی چند
فرصت عیش نگه دار و بزن جامی چند
که نمانده ست ره عشق مگر گامی چند
در بلاییم ولی عشق بلاگردان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
امشب است آن که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
با من راه نشین باده ی مستانه زدند
قرعه ی فال به نام من دیوانه زدند
یوسف فاطمه را ننگ جهان زندان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
ظهر فردا عمل مذهب رندان بکنم
قطع این مرحله با ملک سلیمان بکنم
حمله بر شعبده از دولت قرآن بکنم
آنچه استاد ازل گفت بکن آن بکنم
عاقبت حانه ی ظلم است که آن ویران است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
نقد ها را بود آیا که عیاری گیرند؟
تا همه صومعه داران پی کاری گیرند
و به تاریکی شب ره به کناری گیرند
صادقان زآینه ی صدق غباری گیرند
صحنه ی مشهد ما صحن نگارستان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
در شب قدر نگفت از سر و سامان زینب
داشت اندیشه ی فردای یتیمان زینب
گفتی از یاد پریشانی طفلان زینب
داشت امشب همه گیسوی پریشان زینب
این چه خوابی ست که در خواب گه شیران است ؟
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
ظهر فردا قد رعنای حسین است کمان
باز جوید شه بی یار ز عباس نشان
ز علمدار خود آن خسرو شمشاد قدان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
قرص خورشید هم از خجلت او پنهان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
علی اکبر به اجازت ز پدر خواهشمند
صبر از این بیش ندارم چه کنم ؟ تا کی و چند ؟
جان به رقص آمده از آتش غیرت چو سپند
بوسه ای بر لب خشکم بزن ای چشمه ی قند
دستی اندر خم زلفش که چنین پیچان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
او سلیمان زمان است که خاتم با اوست
سرّ آن دانه که شد رهزن آدم با اوست
نفس همّت پاکان دو عالم با اوست
زخم شمشیر وسنان چیست که مرهم با اوست ؟
پس چه رازی ست که خنجر به گلو برّان است ؟
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
شام فردا که رسد زینب گریان و دوان
در هیاهوی رذیلانه ی آن اهرمنان
پرسد از پیکر صد چاک شه تشنه زبان
که شهیدان که اند این همه خونین کفنان
جگر رود فرات از دل او سوزان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
او که دربانی میخانه فراوان کرده
نوش پیمانه ی خون بر سر پیمان کرده است
اشک را پیرهنِ یوسفِ دوران کرده است
چنگ بر گونه زده موی پریشان کرده است
در دل حادثه مجموعِ پریشانان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
گفت عباس که: من از سر جان برخیزم
از سر جان و جهان دست فشان برخیزم
از سر خواجگی کون و مکان برخیزم
من به بویت ز لحد رقص کنان برخیزم
این چه روح است و کرامت که در این یاران است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
شاعر:سراج

 

 

  • شنبه
  • 18
  • شهریور
  • 1391
  • ساعت
  • 15:19
  • نوشته شده توسط
  • علی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران