این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست
سوزِ چه عشقیست؟ شور به پا کرد
زخمِ چه داغیست؟ این همه زیباست!
«محتشم» از دور، بانگ برآورد:
باز چه شوریست؟ باز چه غوغاست؟
عشق مکرّر، گفت به آن قوم:
تشنهٔ خنجر، حنجرهٔ ماست
رأس شهیدان، بر سر نیزهست
دست علمدار، بر لب دریاست
این که پریشان، بر لب گودال
مویهکنان است، حضرت زهراست...
- دوشنبه
- 10
- تیر
- 1398
- ساعت
- 12:13
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
عبدالرحیم سعیدی راد
ارسال دیدگاه