• جمعه 2 آذر 03


قصیده‌واره شعر خضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها -(ابری‌ست کوچه کوچه، دل من ـ خدا کند)

523

ابری‌ست کوچه کوچه، دل من ـ خدا کند
نم‌نم، غزل ببارد و طوفان به پا کند

حسّی غریب در قلَمَم بغض کرده است
چیزی نمانده پشت غزل را دوتا کند

مضمون داغ و واژه و مقتل بیاورید
شاید که بغض شعر مرا گریه وا کند

با واژه‌های از رمق افتاده آمدم
می‌خواست این غزل به شما اقتدا کند

حالا اجازه هست شما را از این به بعد
این شعر سینه سوخته، مادر صدا کند؟

مادر! دوباره کودک بی‌تاب قصه‌ات...
تا اینکه لای لای تو با او چه‌ها کند

یادش بخیر مادرم از کودکی مرا
می‌برد تکیه تکیه که نذر شما کند

یادم نمی‌رود که مرا فاطمیه‌ها
می‌برد با حسین شما آشنا کند

در کوچه‌های سینه‌زنی نوحه‌خوان شدم
تا داغ سینۀ تو مرا مبتلا کند

مادر! دوباره زخم شما را سروده‌ام
باید غزل دوباره به عهدش وفا کند:

یک شهر، خشم و کینه، در آن کوچه... مانده بود،
دست تو را چگونه ز مولا جدا کند

باور نمی‌کنم که رمق داشت دست تو
مجبور شد که دست علی را رها کند...

تو روی خاک بودی و درگیر خار بود،
چشمی که خاک را به نظر کیمیا کند

نفرین نکن، اجازه بده اشک دیده‌ات
این خاک معصیت زده را کربلا کند

زخمی که تو نشان علی هم نداده‌ای
چیزی نمانده سر به روی نیزه وا کند

باید شبانه داغ علی را به خاک برد
نگذار روز، راز تو را برملا کند...

گفتند فاطمیه کدام است؟ کوچه چیست؟
افسانه باشد این همه؛ گفتم خدا کند

::

با بغض، مردی آمد از این کوچه‌ها گذشت
می‌رفت تا برای ظهورش دعا کند

از کوچه‌ها گذشت ...و باران شروع شد
پایان شعر بود که طوفان شروع شد

  • دوشنبه
  • 10
  • تیر
  • 1398
  • ساعت
  • 14:10
  • نوشته شده توسط
  • علیرضا گودرزی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران