با تو سر بسته گویم ای مادر
کن تماشا ببین شدم بی تاب
زهر دشمن شرر به جانم زد
همه اعضای پیکرم شد آب
خون دل خوردم ز دست دشمن بی حیا
جگرم شد پاره پاره عاقبت از جفا
واويلا چه عذابی چشیده ای
از دشمن طعنه هایی شنیده ای
بر شانه کوه ماتم کشیده ای
خانه ام را عدو زده آتش
کس نسوزد دلش به حال ما
تا که چشمم به شعله ها افتاد
یادم آمد ز خانه ی زهرا
بخدا اهل مدینه بی حیا و بدند
مادرم رو بین کوچه با لگد می زدند
واويلا چه بلایی اومد سرم
دائما یاد غم های مادرم
قنفذ شد باعث قتل مادرم
ایندم آخری به اشک و آه
شده ذکر لبم حسین جانم
تیغ کین بر رویم کشیده خصم
یاد گودال تو پریشانم
یاد اون لحظه که ریختن عده ای بر سرت
شده قسمت بین صحرا،وای من پیکرت
واويلا یکی می زد به دست و پا
می زدن به تنت نیزه بی هوا
تو گودال بدنت شد جدا جدا
گر چه با دست بسته ام در شب
با جسارت حرامیان بردند
عمه ام را به روز روشن از
کوچه های یهودیان بردند
دور من یک عده نامرد،همه صف می زدن
دور عمه زینبم وای،همه کف می زدن
وای از شام چشمم از غصه تر شده
واويلا عمه ام خون جگر شده
بین ره دختری دربدر شده
*******
شائق
- دوشنبه
- 10
- تیر
- 1398
- ساعت
- 14:35
- نوشته شده توسط
- هاشمی
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه