به هر آیینهای، تابندگی را
به هر دل، اشتیاق بندگی را
نگاه روشن تو هدیه دادهست
به انسان معاصر زندگی را
نگاه تو... سکوت مبهم ما
چرا غمگین نباشد عالم ما؟
تو هم غم داری، امّا گفته بودم
تفاوت دارد این غم با غم ما
دوباره نمنم این رهگذرها
نگاه مبهم این رهگذرها
اگر در انتظار تو نباشند
چه میارزد غم این رهگذرها؟
شکوه اتّفاقی مانده باشد
به دلها اشتیاقی مانده باشد
تو میآیی، اگر از عمر دنیا
فقط یک روز، باقی مانده باشد
امام قاصدکهای بهاری
رسول آیههای بیشماری
تو را وقتی بیایی، میشناسم
فقط از رنگ لبخندی که داری
نگاهت، آسمان عاشقان است
شکوه آستان عاشقان است
دلت، سرشار از عطر مناجات
مفاتیحالجنان عاشقان است
بیا ای فرصت سبز بهاران!
امام عصر باد و خاک و باران!
بیا تا اشک - رود جاری شوق -
بجوشد از نگاه چشمهساران
تو که در دستهایت ذوالفقار است
دلت، جاری؛ نگاهت، بیقرار است
بیا آزاد کن آن وسعتی را
که پشت سیمهای خاردار است
گل ما! اعتقاد عشق این است:
بهار تو بهار آخرین است
دلی که خالی از مهر تو باشد
حسابش با «کرامالکاتبین» است
شب تکراری زجر است ای گل
مگر این صبر بیاجر است ای گل؟
بیا پلکی بزن، صبحی برویان
نگاهت، «مطلعالفجر» است ای گل
- سه شنبه
- 11
- تیر
- 1398
- ساعت
- 14:24
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
سید حبیب نظاری
ارسال دیدگاه