ای هلالی که تماشای رخت دلخواه است
هله ای ماه! خدای من و تو الله است
روز عید است و قنوت است و دعای من و تو
اهل جود و جبروت است خدای من و تو...
و له الشکر که یک ماه مرا مهمان کرد
و له الحمد گناهان مرا پنهان کرد
بسته شد پنجرهٔ عرشی راز رمضان
الوداع ای سحر راز و نیاز رمضان
الوداع ای شب الغوث شب خَلِّصنا
شب قدری که نشد قدر بدانیم تو را
بزم قرآن به سر و بندگی درگاهش
لیلة القدر و نوای «بک یا اللهش»
دم گرفتیم شب گریه به آواز جلی
«بعلیٍ بعلیٍ بعلیٍ بعلی»
دم گرفتیم به ذکری ابدی و ازلی
«بحسین بن علیٍ بحسین بن علی»
سخت دلتنگ توایم ای مه کامل! رمضان!
ای که از همدمیات نرم شد این دل، رمضان
الوداع ای که لبم را به عطش خوش کردی
در دلم شوق گنه بود تو خامُش کردی
تشنگی را تو چشاندی به من از روی کرم
تا ز یادم نرود تشنگی اهل حرم
یا رب ار هست مرا جرم نبخشیده هنوز
عیدیام را بده و در گذر از آن امروز
کاش فیض سحر و روزه بماند با ما
نور این طاعت سی روزه بماند با ما
دل ببندیم به شیرینی امساک ای کاش
روزی ما نشود لقمهٔ ناپاک ای کاش
ای خوشا روزهٔ هر روزهٔ چشم و دل و کام
ای خوشا شیوهٔ پرهیز ز شبهه، ز حرام
نگذاریم که آید به سر سفره ما
لقمهٔ دوزخی «رشوه» و زَقّوم «ربا»
پی هر لقمه مبادا که دهان بگشاییم
ما که پروردهٔ نان و نمک مولاییم
کار و همت همهٔ رنگ و بوی این خاک است
عرق کارگران آبروی این خاک است
به عمل کار برآید به سخندانی نیست
پینهٔ دست کم از پینهٔ پیشانی نیست
کارگر، گرچه عرق، آب وضویش باشد
عرق شرم مبادا که به رویش باشد
آه از آن دست پر از پینه که حسرت بکشد
پدری کز زن و فرزند خجالت بکشد
ای نشسته صف اول! نکنی خود را گم
پی اقدام تو هستند هنوز این مردم
چند روزی تو مقامی به امانت داری
منصبت را نکند طعمهٔ خود پنداری
راه میجویی اگر، شیوهٔ مولاست دلیل
قصهٔ آهن تفتیده و دستان عقیل...
پلک بر هم مگذارید که فرصت رفتهست
پلک بر هم زدنی فرصت خدمت رفتهست
ما نه آنیم که آموختهٔ غرب شویم
پی هر وسوسهای سوختهٔ غرب شویم
سیلی از کوخنشین، کاخنشین خواهد خورد
و زمینخوار سرانجام زمین خواهد خورد...
اگر از غرب رسد نسخه، خودش بیماریست
قرص خواب است ولی چارهٔ ما بیداریست
تا ابد تربیت از مهر ولی میگیریم
مشق از غیرت ابروی علی میگیریم
ما بر آنیم که در مکتب او دیده شویم
با علی اصغر و قاسم همه فهمیده شویم
تا ابد سستی تسلیم مبادا با ما
وحشت از حربهٔ تحریم مبادا با ما...
عهد با دزد سر گردنه بستیم ای دوست
بارها عهد شکست و نشکستیم ای دوست
هر چه میشد بَرَد از کیسهٔ ما بُرد که بُرد
«بُرد بُرد» این بُوَد آری همه را بُرد که بُرد
گفته بودند که دشمن به تجارت آمد
پیر ما گفت که البتّه به غارت آمد
خواب دیدند صَلاح از طرف بیگانهست
به خود آییم نجات همه در این خانهست
کارزار است، قدم قاطع و محکم بردار
سخن از صلح بگو، اسلحه را هم بردار!
راه ما راه حسین است و به خون روشن شد
تکیه بر تیغ زد آن دم که جهان دشمن شد
نه به دل راه بده واهمه از اخم عدو
نه دلت غنج رود باز به لبخندی از او
دل به لبخندش اگر باختهای، باختهای!
گر ز اخمش سپر انداختهای باختهای!
غم مخور، سست مشو، با صف اعدا بستیز
مژدهٔ «لا تهنوا» میرسد از جا برخیز
تا بدانند که هان لشکر احمد ماییم
رزمجویان و دلیران محمد ماییم
ذوالفقار علوی بود برون شد ز نیام
مرحبا، دست مریزاد، سپاه اسلام...
اینکه چون صاعقه آمد به سرت تکفیری
ذوالفقار است که از غرّش آن میمیری...
نوش جان همهتان سیلی شش موشک ما
که صدایش برسد تا به ریاض و حیفا
این قدَر بمب نچسبان به کمر، ای نامرد!
صبر کن موشک ما منفجرت خواهد کرد
ای ابوجهل که در کشتن خود استادی
خر دجالی و افسار به صهیون دادی
ای سیهروی که از نفت سعود آمدهای
بچهابلیس که از ناف یهود آمدهای
دشمن از ابلهیاش در طمع خام افتاد
تشت رسواییاش اما ز سر بام افتاد...
رقص شمشیر چو در خیمهٔ دشمن برپاست
سپر انداختن و طعنه به شمشیر خطاست
آری آرامش ما مرد خطر میطلبد
صبح پیروزی ما خون جگر میطلبد
«میوزد از همه جا بوی گل یاس شهید
از کجا آمدهاند این همه عباس شهید
ذوالجناح از نفس اینبار نخواهد افتاد
علم از دست علمدار نخواهد افتاد»
در دفاع از حرم، آیینهٔ آن سقاییم
همچو عباس، علمدار ولایت ماییم
این زره پشت ندارد منگر برگردیم
تیغ در دست، به ره، منتظر ناوردیم
قدس ای قبلهٔ آغاز که پایان با توست
مهر باطل شدن فتنهٔ شیطان با توست
تو کلید همهٔ گمشدگیها هستی
قدس ای قدس! تو آزادی دنیا هستی
منشینید به غم، شام بلا میگذرد
راه ما از سفر کرببلا میگذرد
- سه شنبه
- 11
- تیر
- 1398
- ساعت
- 14:30
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
علی محمد مودب
ارسال دیدگاه