خانه ام را سوختند و سوخت جانم ، چون علي
	
	ظـالـمـان بـستـند مـحكـم بـازوانـم ، چون علي
	
	پـابــرهـنـه ، سـربـرهنـه ، بي عبـا ، دركـوچـه ها
	
	مي كشاندند و پر از خون شد دهانم ، چون علي
	حـرمت سـبط پـيمبـر پيشكش ، بـر پيري ام
	
	لحظه اي مهلت ندادند و امانم ، چون علي
	
	او سوار اسب خود مي تاخت ، من هم در پي اش
	
	دست بسته ، خسته و گريان ، دوانم ، چون علي
	
	جرم من بر شرع ماندن ، راستگويي ، عصمتست
	
	مـن حـريف خـار چشم و استخـوانم ، چون علي
	
	آه ، اي مادر چه دردي داشت سيلي خوردنم؟
	
	قفـل شـد از فرط اين سيلي زبانم ، چون علي
	
	سر اگر افكنده ام ، از شرم يا از ترس نيست
	
	نــاي اِســتــادن نــدارد زانــوانـم ،چون علي
	
	اهـل بـيـتـم در هـراس و حـرمـتم ضايـع شده
	
	در عذاب ازچشم هاي اين و آنم ، چون علي
	
	حق يـك نـعلـيـن پـوشـيـدن نـدارم اي خـدا
	
	كاش مي شد لااقل تنها نمانم ، چون علي
	
	شاعر:یاسر قربانی
	
	 
- یکشنبه
- 19
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 14:4
- نوشته شده توسط
- علی

 
                 
                 
  
   
  
  
  
  
  
  
                                 
                                 
                                 
                                 
                                 
                                
 
     
     
     
     
                
                
ارسال دیدگاه