پهلوونه خيبر داره ، گريش ميگيره
تو اين شبا مسافره ، گريش ميگيره
بعد يه عمر دلتنگي و
دل بيقرار فاطمش
تو اين شبا با دلخون
ميره كنارِ فاطمش
سي ساله هر روز
آتيش ميگيره پيكرش
يادش نميره
جلوي چشماي ترش
يه نانجيبي
دستاشو بست تو كوچه و
با تازيونه
ميزد به دست همسرش
علي غريبه وااااااي ٤
با گريه زير پَر بابا رو ميگيرن
بال و پر يه مرد تنها رو ميگيرن
تا زينب آهِ بابا رو
از ميون كوچه شنيد
با چادر مادر اومد
خونِ سرِ بابارو ديد
دوباره زينب
پشت يه در قدش خميد
مثل مدينه...
ولي اين بار بابا رو ديد
خاطره هاي
تلخي يادش اومد بازم
خدارو شكر كه
اين بار صدا سيلي نشنيد
علي غريبه وااااااي ٤
زينب با گريه دور بسترش ميگرده
دق ميكنه ميبينه رنگ بابا زرده
يادش اومد اون شبي كه
كنار بستر مادر
وصيتايي داشت واسه
داداش حسين با چشم تر
با سر خوني
وصيتايي داشت بابام
ميگفت كه زينب
دل نگرون كربلام
ميگم اباالفضل
بمونه پيش تو بابا
باباجون عباس
جون تو و نور چشام
حسين غريبه وااااااي ٤
- چهارشنبه
- 12
- تیر
- 1398
- ساعت
- 10:28
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
عباس میرخلف زاده
ارسال دیدگاه