ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم
در برفریز ظلمت و بیداد
زخم تبر خوردیم و گل کردیم
با خون خود هر لاله زد فریاد
تا پای جان بر عهد و پیمانیم
یعنی که صلح با خزان هرگز
ما خار چشمان زمستانیم
از هشت فصل داغ میآییم
از سالهای آب و آیینه
از فصلهای لالهبارانها
از روزهای بغض در سینه
از پیلهٔ تحریمها رستیم
در پیلهها پروانهتر گشتیم
ما در مصاف صخرههای سخت
چون موجها کوبنده برگشتیم
داغ شهیدان زمان هرگز
در سینهها پرپر نمیماند
از کاخ ظلمتخیز استکبار
جز مشت خاکستر نمیماند
با خون خود هر لاله زد فریاد
تا پای جان بر عهد و پیمانیم
یعنی که صلح با خزان هرگز
ما خار چشمان زمستانیم
- چهارشنبه
- 12
- تیر
- 1398
- ساعت
- 14:38
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
عالیه مهرابی
ارسال دیدگاه