سالیانیست ز عاشق شدنم..
به لب خلق سخن افتاده
بارها گفته ام و میگویم
دل من دست حسن افتاده
وسط قاب دوچشمان ترم
عکس یک منظره پیداست..بقیع
نیمه شبها به نیابت ز حسین
دل من زائر یکجاست..بقیع
السلام ای حرم بی زائر!
السلام ای که غریب وطنی!
آی اقا چقدر میچسبد...
وسط صحن شما سینه زنی!
دسته ها راهی صحنت باشند..
نوحه خوانها همگی دم بدهند
یکطرف ذکر حسن یا حسن و..
یکطرف پاسخ جانم بدهند..
همگی خیره به گنبد باشیم
چشمهامان بشود پیمانه
یکنفر پرچم یا ام بنین..
بزند برروی سقاخانه
حیف اینها همه خواب است و خیال
ظلمت از نور خدا میترسد
دور قبر تو پر از سرباز است
دشمن از اسم شما میترسد
یک نفر خون جگر میخورد و..
یک نفر گریه و نجوا دارد
جامه خاکی زایرهایت..
ارث از چادر زهرا دارد..
چادری که شرف عصمت بود
در کشاکش ز سر ماه افتاد
فاطمه در وسط آتش و دود
پشت در بود که ناگاه افتاد..
دست مولا به طناب افتاد و..
دست بی بی ز قلاف افتاده..
میخ نامرد!چه کردی آخر..
بینپهلوش شکاف افتاده..
- شنبه
- 15
- تیر
- 1398
- ساعت
- 11:22
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
سید پوریا هاشمی
ارسال دیدگاه