ناوک مژگانتان ما را ز پا انداخته
گیسوان چون کمندت، کار ما را ساخته
دل نگو! ویرانه ای پایین پایت مانده است
لشگرخون ریز زلفت فاتحانه تاخته
بی جهت خون مرا بر گردنت ننداختند
نامش ابرو نیست، این شمشیر مست آخته
باده ی شیراز دیگراز دهان افتاده است
باده ی بغدادتان تنها به این لب ساخته
درقمارعشق اهل ری، به غیراز جفت هشت
هرکه طاس دیگری آورده فوری باخته
شاعر:وحید قاسمی
- سه شنبه
- 21
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 16:15
- نوشته شده توسط
- علی
- شاعر:
-
وحید قاسمی
ارسال دیدگاه