• جمعه 2 آذر 03


شعر غزل عرفانی -(خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم)

962

خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بی‌خيال تو نباشد نه قيامم نه قعودم

جلوۀ حُسن تو ديدم طمع از خويش بريدم
تا که شد محو در انوار وجود تو وجودم...

شيرِ مهرت به ازل داده مرا دايۀ لطفت
نرود تا به ابد مهر تو بيرون ز وجودم

با تو در عيشم و عشرت، همه سودم همه نورم
بی‌تو در رنجم و محنت همه آهم همه دودم...

جاهل و مرده به خود زنده و دانا به تو باشم
به خودم هيچ نباشم به تو باشم همه بودم

يکدم ار بگذردم بی‌تو سراپا به زیانم
بگذرانم نفسى با تو سراسر همه سودم

روى بر رهگذر دوست به اخلاص نهادم
بر ملک منزلت خويش بدين‌گونه فزودم

آنچه را علم گمان داشتم از سينه ستردم
عقدۀ جهل به لا حولَ و لا قُوَّه گشودم

هيچ بودم به خودم بود چو پندار وجودی
همه گشتم چو شدم بی‌خبر از بود و نبودم

توبه کردم ز خود و نامۀ اعمال دريدم
نيک اگر کشتم و گر بد همه را نيک درودم...

سربه‌سر خواب پريشان بُوَد اين عالم فانی
بهر جمعيت دل نالۀ بيهوده سرودم

«فيض» را نعمت بسيار چو دادی مددی کن
تا کند شکر عطايای تو بر رغم حسودم

  • شنبه
  • 15
  • تیر
  • 1398
  • ساعت
  • 12:12
  • نوشته شده توسط
  • علیرضا گودرزی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران