• دوشنبه 3 دی 03


اشعار ولادت حضرت معصومعه(س)،(یاد تو آسمان دلم را فراگرفت)

3043

یاد تو آسمان دلم را فراگرفت

باران بهانه داشت، سراغ تو را گرفت

چادر به سر کشیدم و یادم نمانده کی؟

دستم میان دست ضریح تو جا گرفت

 

گم شد دلم حوالی عطر گلاب و عود

از سقف و سنگفرش حرم بوسه ها گرفت

می گفت روی منبر قلبم کسی ...خوشا

دستی که دست خواهر مولا رضا گرفت

هم اسم مادر تو مرا نام کرده اند

این عشق در وجودم از آغاز پا گرفت

من راه یافتم به تو با دل گرفتگی

ماندم که با وجود تو این دل چرا گرفت؟

بین زیارت تو و خلوت نشینی ام

یک لحظه دیدمت و همان دم دعا گرفت

خلوت گزیده را به تمنا چه حاجت است

با آستان دوست به مأوا چه حاجت است

آیینه ی رواق تو با آه زائران

همدرد شد شکست به همراه زائران

شهره است دستگیری خاتون که اینچنین

مشتاق اوست دست هواخواه زائران

رفتم به زیر سایه دستی که می کشی

بر شانه های هق هق گهگاه زائران

"من زار عمتی بقم ..." از جود جاده ساخت

بین بهشت و بین قدمگاه زائران

وقت وداع با تو، قدم سست می شود

بنگر به گام رفته به اکراه زائران

بانوی آفتابی شهر کویری ام!

با دست خالی آمده ام، می پذیری ام؟

با شعر، سنگفرش حرم را قدم زدم

هر بیت را مقابل رویت قلم زدم

هر آینه درخشش تصویری از تو داشت

از تو مثل به پرتو هر صبحدم زدم

با یک تبسم از تو چنان زیر و رو شدم

که دست رد به سینه ی انبوه غم زدم

دستم رسید پای بلندای دامنت

از شرم بود بانو اگر حرف کم زدم

می خواست شعر آینه ی عصمتت شوم

این بیت های توست ولی من رقم زدم

زانو زده است بر سر خاکت ندیمه ای

آخر شنیده است که در قم کریمه ای....

گل، سرخ شد کنار تو از شرم آب شد

از قم گذشت پهلوی کاشان گلاب شد

آیینه ای به گنبد تو خیره مانده بود

محو جلا و جاذبه اش، آفتاب شد

شب گفت خاطرات تو را، رو به آسمان

اشکش چکید در غم تو، ماهتاب شد

احساس شوق و رغبت خواهر- برادری

نامی نداشت، "عشق" سپس انتخاب شد

باد از حرم به قصد تبرک، غبار رُفت

شد گردباد و گِرد تو در پیچ و تاب شد

اشکی شفیع می طلبید از دم ضریح

لب وا نکرده بود، دعا مستجاب شد

ساقی بیا که یار ز رخ پرده بر گرفت

وقتش رسیده است که تا اوج پر گرفت

بین رسیدن و نرسیدن مرددی

هر چند نیمه راه رسیدن به مقصدی

یک سال بوده یاد رضا، گوشه ی دلت

هر لحظه می کشیده لبت، آه ممتدی

ده فرسخ آرزوی تو را قم به انتظار

امید می کشید، سرانجام آمدی

عادت گرفت زود به تو بیت نور و قم

رفته است روزگاری و اینجا زبانزدی

غربت به دوش و دوست نواز و کریم‌دست

یک ذره با برادر خود، مو نمی زدی

هر واژه با نگاه تو از جا بلند شد

در وصف تو به صف شد و ترکیب بند شد

شاعر:هاشمی

 

 

 

  • چهارشنبه
  • 22
  • شهریور
  • 1391
  • ساعت
  • 13:25
  • نوشته شده توسط
  • علی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران