همچو آیات ، قال صادق بر
هر که حق جوست فرض و لازم شد
علم و عالِم به عالَم هستی
همه مدیونِ این معلم شد
چشم ها عین ابر می بارید
آتش از آب دیده درهم شد
تا خلیل الَهی فتاد از پا
آتش اصلا بدل به شبنم شد
خانه آتش زدن چه باب شد است
خاطراتی به خاطرش آورد
همچو رنگین کمان در آنجا دید
قامت یاس زخمی و پر درد
تا سر و پا برهنه بردندش
یاد غمهای مادرش افتاد
مهر بود و کبود شد ماهش
در پسِ درب اخترش افتاد
کار شیخ الائمه تا سوی
کاخی از ظلم بی حساب افتاد
یاد طشت طلا و طفلان و
ناله های دلِ رباب افتاد
بدترین درد ، دردِ بی دردی است
این امام است این چنین تنهاست
کس نباشد ز خیل شاگردان
از ولایت ستون دین برپاست
زندگی با ولایت آرام است
ولی از جان هزینه می خواهد
دل ما با زوال آل سعود
چون «رئوفی» مدینه می خواهد
- یکشنبه
- 16
- تیر
- 1398
- ساعت
- 11:48
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
حسین رئوفی
ارسال دیدگاه