بر شانههای خواب زمانه تکان شدی
در متن خاک، حادثهای ناگهان شدی
جاری شدی ز قلهٔ بیشبههٔ حرا
جبریل شعله کرد، تو آتشفشان شدی
در کامِ لال ماندهٔ انسانِ پایمال
فریاد اعتراض نشاندی، زبان شدی
بعد از چقدر کفر که ایمان بعید بود
پیغام وحی رو به زمین و زمان شدی
پیش از صدای وحیِ تو کر بود گوش خاک
پیش از تویی که منجی پیر و جوان شدی
گویا خدا امید ز مردم بریده بود
تا این که تو شفیع گناه جهان شدی
در دامن سروش خدا پا گرفتی و
تکبیر لایزال، کران تا کران شدی
ناگفته بود سوره به سوره حدیث حق
ناگفتههای سبزِ خدا را دهان شدی
هرجا امیدِ هستی از آسمان گسست
با دست خویش سمت خدا پلّکان شدی...
بر زندگانِ ناچار از شام سرد گور
آغوش بیکرانه گشودی، امان شدی
ای وحی آخرینِ خداوند! از ازل
در وعدههای سبز رسولان بیان شدی
گاهی جلال نغمهٔ داود بودی و
گاهی کنار غربت موسی شبان شدی
روزی نگین دست سلیمان محتشم
در حسن روی یوسف، روزی عیان شدی
ای سِرِّ آفرینش مکنونِ کائنات!
خونِ ابد که در رگ هستی روان شدی
ای رشحهٔ وضوی تو باران غسل خاک!
در حنجر بلال نشستی، اذان شدی
دلهای در سیاهیِ دنیا اسیر، را
سمت خدای نور، تو خاطرنشان شدی
سجادههای از سر غربت گشوده را
تو رهنمای گسترهٔ لامکان شدی
با قامت رسالت و آیات پاک وحی
مهتابِ راهِ پر خطر کاروان شدی
هرکس تو را گواهِ دل خستهاش گرفت
با گریههای بیکسیاش مهربان شدی
اینک منم: روایت در راه ماندگی
اینک تویی که بغض مرا گوش جان شدی
با این همه گناه زمینگیر و روسیاه
تنها تویی که سهم من از آسمان شدی
- دوشنبه
- 17
- تیر
- 1398
- ساعت
- 15:28
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
سودابه مهیجی
ارسال دیدگاه