تو صبحِ روشنی كه به خورشید رو كنی
حاشا كه شام را خبر از تارِ مو كنی
طوفانی و تموّج اگر سر برآوری
آتشفشانِ دردی اگر سر فرو كنی
میخواستی طلوع فراگیر صبح را
با ابتهاج خطبهٔ خود بازگو کنی
میخواستی جماعت مست از غرور را
با اشکهای نافله بیآبرو کنی
عطر حسین را همه جا میپراكنی
همچون نسیم تا سفر كوبهكو كنی
پنهان شدهست گل پسِ باران برگها
باید كه خاك را به تمنّاش بو كنی!
وقت وداع آمده با پارههای دل
یك بوسه وقت مانده كه نذرِ گلو كنی!
- دوشنبه
- 17
- تیر
- 1398
- ساعت
- 16:31
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
جواد محمد زمانی
ارسال دیدگاه