• سه شنبه 4 دی 03


شعر قصیده امام حسین(ع) -(نمی‌دانم تو را در ابر دیدم یا كجا دیدم)

962
1

نمی‌دانم تو را در ابر دیدم یا كجا دیدم
به هر جایی كه رو كردم، فقط روی تو را دیدم...

تو مانند ترنم، مثل گل، عین غزل بودی
تو را شكل توسّل، مثل ندبه، چون دعا دیدم

دوباره «لیلة القدر» آمد و شوریدگی‌هایم
تب شعر و غزل گل كرد و شور نینوا دیدم

شب موییدنِ شب آمد و موییدن شاعر
شكستم در خودم، از بس كه باران بلا دیدم

صدایت كردم و آیینه‌ها تابید در چشمم
نگاهم را به دالان بهشتی تازه، وا دیدم

نگاهم كردی و باران یكریز غزل آمد
نگاهت كردم و رنگین كمانی از خدا دیدم

تو را در شمع‌ها، قندیل‌ها، در عود، در اسپند
دلم را پَر زنان در حلقهٔ پروانه‌ها دیدم

تو را پیچیده در خون، در حریر ظهر عاشورا
تو را در واژه‌های سبز رنگ «ربّنا» دیدم

تو را در آبشارِ وحیِ جبرائیل و میكائیل
تو را یك ظهر زخمی در زمین كربلا دیدم

تو را دیدم كه می‌چرخید گِردت خانهٔ كعبه
خدا را، در حرم گم كرده بودم، در شما دیدم

شبیه سایهٔ تو، كعبه دنبالت به راه افتاد
تو حج بودی، تو را هم مروه دیدم، هم صفا دیدم

شب تنهای عاشورا و اشباحی كه گم گشتند
تو را در آن شب تاریك، «مصباح الهدی» دیدم

در اوج كبر و در اوج ریای شام، ‌ای كعبه!
تو را هم‌شانه و هم‌شأن كوی كبریا دیدم

دمی كه اسب‌ها بر پیكر تو تاخت آوردند
تو را‌ ای بی‌كفن، در كسوت آل عبا دیدم

دلیل مرتضی! شبه پیمبر! گریهٔ زهرا!
تو را محكم‌ترین تفسیر راز «انّما» دیدم

هجوم نیزه‌ها بود و قنوتِ مهربان تو
تو را در موج موج «ربّنا» در «آتِنا» دیدم

تو را دیدم كه داری دست در دستان ابراهیم
تو را با داغ حیدر، كوچه كوچه، پا به پا دیدم

تو را هر روز با ‌اندوه ابراهیم، همسایه
تو را با حلق اسماعیل، هر شب هم‌صدا دیدم

همان شب كه سرت بر نیزه‌ها قرآن تلاوت كرد
تو را بر دامن زهرا و دوش مصطفی دیدم

تنور خولی و تنهایی خورشید در غربت
تو را در چاهِ غربت هم‌نوای مرتضی دیدم

سرت بر نیزه قرآن خواند و جبرائیل حیران ماند
و من از كربلا تا شام را «غار حرا» دیدم

به «یحیی» و «سیاوش» جلوه می‌بخشد گل خونت
تو را ‌ای صبح صادق با «امام مجتبی» دیدم

تو را دلتنگ در دلتنگی شامی غریبانه
تو را بی‌تاب در بی‌تابی طشت طلا دیدم

شكستم در قصیده، در غزل، ‌ای جان شور و شعر
تو را وقتی كه در فریاد «اَدرِك یا اَخا» دیدم

تمام راه را بر نیزه‌ها با پای سر رفتی
به غیرت پا به پای زینب كبری تو را دیدم

دل و دست از پلیدی‌های این دنیا، شبی شُستم
كه خونت را، حنای دست مشتی بی‌حیا دیدم

چنان فواره زد خون تو تا منظومهٔ شمسی
كه از خورشید هم خون رشیدت را فرا دیدم

مصیبت ماند و حیرت ماند و غربت ماند و عشق تو
ولا را در بلا جستم، بلا را در ولا دیدم

تصوّر از تفكر ماند و خون تو تداوم یافت
تو را خون خدا، خون خدا، خون خدا دیدم

  • سه شنبه
  • 18
  • تیر
  • 1398
  • ساعت
  • 15:7
  • نوشته شده توسط
  • علیرضا گودرزی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران