با دست ، سایه ای به بیابان داد
از چشم ، ابرهای فراوان داد
فواره کرد این همه گل از خاک
چترش همینکه وا شد و باران داد
وقتی قدم گذاشت به نیشابور
فیروزه ای به حلقه ایران داد
صیدش شدند بعد پراکنده
یک دشت امنیت به غزالان داد
با اینکه خود غریب غریبان بود
یکباره شهرتی به غریبان داد
از غرب دور آمد و مهمان شد
خورشید تازه ای به خراسان داد
یک پنجره به سمت شفا وا کرد
هر دل شکست ، شیشه درمان داد
از هستی اش بهشت برون آمد
هفت آسمان شکوه به ایوان داد
این واژه ها بلند شدند از دل
اذن دخول خواندم و فرمان داد
سید محمد حسین ابوترابی
- یکشنبه
- 18
- مهر
- 1389
- ساعت
- 14:49
- نوشته شده توسط
- مهدی نعمت نژاد
ارسال دیدگاه