طوفان شد و موج و از دل صحرا رفت
رودی کوچک به یاری دریا رفت
میخواست که خطبهای بخواند با خون
از منبر دستان پدر بالا رفت
تیری که نداشت از خدا پروایی
حتی نگذاشت تا که دست و پایی...
انگار که از سقیفه پرتاب شده
هر شعبهاش آب میخورد از جایی
هر چند کلاس درس او یک واحهست
راهی که به آنجا نرسد بیراههست
پیران همه طفل مکتب او هستند
این پیر طریقتی که خود ششماههست
- سه شنبه
- 18
- تیر
- 1398
- ساعت
- 15:23
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
جلیل صفر بیگی
ارسال دیدگاه