دل خراب من و وعده های احسانت
دلم شکسته چو ایینه های ایوانت
دوباره شوق تغزل حرم نشینم کرد
غزل غزل دل ناقابلم به قربانت
قرار بود ملک باشم و نشد حالا
کبوتری شده ام عاشق و غزل خوانت
مرا که بود هوای بلند پروازی
چه غبطه ها که نخوردم به حال دربانت
اگرچه سیر جهان بود در سرم اما
کبوترانه شدم ساکن خراسانت
چه سرمه ها که برای فرشته ها اینجا
درست میشود از خاک پای مهمانت
طنین دلکش نقاره خوانه ات میگفت
وزیده است دوباره نسیم درمانت
مسیح زندگی هرچه ناامیدی تو
پناه میبرم از شر غم به چشمانت
کویر سوخته جان مرا بیا بنواز
به معجزات نگاهت به عطر بارانت
زدم گره غم خود را به پنجره فولاد
بیا گره بگشا دست من به دامانت
- چهارشنبه
- 19
- تیر
- 1398
- ساعت
- 10:19
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
حسن کردی
ارسال دیدگاه