خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی
در همین لحظه چشم او افتاد
روی میزش به سرخی سیبی
پس قلم را گرفت در دستش
با نم اشک خود به او رو زد
نامهایی نوشت و با آنها
به بَر و روی سیب پهلو زد
از محمد شروع کرد و نوشت
با تمام وجود خویش؛ ولی
چند سالی بر او گذشت انگار
از محمد رسید تا به علی
بعد از آن بیهوا نوشت: حسن
حُسن او را چه بیمثال کشید
حرف «سین» را گرفت و با قلمش
تا به سر حدّ اعتدال کشید
وقفه انداخت بعد بین حروف
به خودش جرأت مداخله داد
بین «حاء» حسین و «سین» حسین
او که خطاط بود فاصله داد
با محمد، علی، حسن و حسین
نقش زد روی صفحه دایرهای
صفحه مجموعهای نفیس شد و
شد مبدّل به درّ نادرهای
جای نامی میان دایره ماند
زد و این بار چشم بسته نوشت
یا علی گفت و نام فاطمه را
اندکی بیشتر شکسته نوشت
- چهارشنبه
- 19
- تیر
- 1398
- ساعت
- 11:37
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
سید مهدی موسوی
ارسال دیدگاه