صفای اشک به دلهای بیشرر ندهند
به شمع تا نکشد شعله، چشم تر ندهند
امیر قافلهٔ اشک چشم بیدار است
به دست هر صدفی رشتهٔ گهر ندهند
هوای چشم تو ای گل هنوز بارانیست
چرا به مرغ گرفتار این خبر ندهند؟
مباد خون تو ای گل، نصیب خار مباد
به دست هر مژهای پارهٔ جگر ندهند
ز شرم روی تو گلها ز شاخه میریزند
بگو که قافله را از چمن گذر ندهند
به دست سرو اماننامهٔ تهیدستیست
که گفته است که آزادگان ثمر ندهند؟
مراد اهل نظر گنج بینیازیهاست
به عالمی نظر کیمیا اثر ندهند
مرید اهل نظر شو که از بلندی طبع
بهای جام سفالین به جام زر ندهند
چه جای ناله که در بارگاه استغنا
مجال آه به دلهای شعلهور ندهند
چو شمع رشتهٔ باریک عمر میسوزد
چرا مجال به «پروانه» تا سحر ندهند؟
- چهارشنبه
- 19
- تیر
- 1398
- ساعت
- 14:15
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
محمد علی مجاهدی
ارسال دیدگاه