خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
تو آن امیدی به باغ جانم که در هوای تو گلفشانم
چو نوبهاری به بوستانی که شاخه شاخه جوانه دارد
اگرچه بشکسته استخوانم چو از تو دم میزنم جوانم
به بزمت آن شمع سرفشانم کزآتش دل زبانه دارد
چه جای اظهار نکته دانی؟ تو بر لبم نکته مینشانی
چو عندلیبی به ترزبانی که بر زبان صد ترانه دارد
چو دستگیرم تویی کماهی، نمیزنم لاف بیگناهی
نمیهراسم ز روسیاهی، کسی که ترسد تو را ندارد
تو را ندارد که مهتری تو، به سروران جهان سری تو
ستوده فرزند حیدری تو، که سروری زین نشانه دارد
شکوفۀ شاخسار طوبی، فروغ چشم علی و زهرا
به غیر گنجور گنج طاها، که این گُهر در خزانه دارد؟
حسن به صورت، حسن به سیرت، حسن به نیکوترین سریرت
که بار درماندگان به غیرت، نهان و پیدا به شانه دارد
به علم و حلم و سخا پیمبر، به عزم و حزم و قضا چو حیدر
حسین را در گُهر برادر، که این نسب در زمانه دارد؟
تو رکن دین، معنی مقامی، تو در حرم شرط احترامی
نخست سبطی، دوم امامی، کدام بحر این کرانه دارد؟
هر آن که رو در بقیع آرد، تو را به محشر شفیع آرد
بنای همّت رفیع آرد که سر بر آن آستانه دارد
ولی به یومالحساب محشر، چو برگشاید «حمید» دفتر
به داوری در مقام داور، بها ندارد، بهانه دارد
- پنج شنبه
- 20
- تیر
- 1398
- ساعت
- 12:7
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
حمید سبزواری
ارسال دیدگاه