[فَلَمّا أحَسَّ الإِمامُ بِالضرَّبِ لَم يَتَأَوَّه وصَبَرَ وَاحتَسَب َ،ووَقَعَ عَلى وَجهِهِ ولَيسَ عِندَهُ أحَدٌ قائِلًا: بِسمِ اللّهِ وبِاللّهِ وعَلى مِلَّةِ رَسولِ اللّهِ، ثُمَّ صاحَ وقالَ: قَتَلَنِي ابنُ مُلجَمٍ قَتَلَنِي اللَّعينُ ابنُ اليَهودِيَّةِ ورَبِّ الكَعبَةِ، أيُّهَا النّاسُ لا يَفوتَنَّكُمُ ابنُ مُلجَمٍ ....
فَلَمّا سَمِعَ النّاسُ الضَّجَّةَ ثارَ إلَيهِ كُلُّ مَن كانَ فِي المَسجِدِ، وصاروا يَدورونَ ولا يَدرونَ أينَ يَذهَبونَ مِن شِدَّةِ الصَّدمَةِ وَالدِّهشَةِ، ثُمَّ أحاطوا بِأَميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام وهُوَ يَشُدَّ رَأسَهُ بِمِئزَرِهِ، وَالدَّمُ يَجري عَلى وَجهِهِ ولِحيَتِهِ، وقَد خُضِبَت بِدِمائِهِ وهُوَ يَقولُ: هذا ما وَعَدَ اللّهُ ورَسولُهُ وصَدَقَ اللّهُ ورَسولُهُ ....
فَدَخَلَ النّاسُ الجامِعَ فَوَجَدُوا الحَسَنَ ورَأسَ أبيهِ في حِجرِهِ، وقَد غَسَلَ الدَّمَ عَنهُ وشَدَّ الضَّربَةَ وهِيَ بَعدَها تَشخَبُ دَماً، ووَجهُهُ قَد زادَ بَياضاً بِصُفرَةٍ، وهُوَ يَرمُقُ السَّماءَ بِطَرفِهِ ولِسانِهِ يُسَبِّحُ اللّهَ ويُوَحِّدُهُ، وهُوَ يَقولُ: أسأَلُكَ يا رَبِّ الرَّفيعَ الأَعلى فَأَخَذَ الحَسَنُ عليه السلام رَأسَهُ في حِجرِهِ فَوَجَدَهُ مَغشِيّاً عَلَيهِ، فَعِندَها بَكى بُكاءً شَديداً وجَعَلَ يُقَبِّلُ وَجهَ أبيهِ وما بَين عَينَيهِ ومَوضِعَ سُجودِهِ، فَسَقَطَ مِن دُموعِهِ قَطَراتٌ عَلى وَجهِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام، فَفَتَحَ عَينَيهِ فَرَآهُ باكِياً، فَقالَ لَهُ: يا بُنَيَّ ياحَسَنُ ما هذَا البُكاءُ؟ يا بُنَيَّ لارَوعُ عَلى أبيكَ بَعدَ اليَومِ، هذا جَدُّكَ مُحَمَّدٌ المُصطَفى وخَديجَةُ وفاطِمَةُ وَالحورُ العينُ مُحدِقونَ مُنتَظِرونَ قُدومَ أبيكَ، فَطِب نَفساً وقَرَّ عَيناً، وَاكفُف عَنِ البُكاءِ فَإِنَّ المَلائِكَةَ قَدِ ارتَفَعَت أصواتَهُم إلَى السَّماءِ، يا بُنَيَّ أ تَجزَعُ عَلى أبيكَ وغَداً تُقتَلُ بَعدي مَسموماً مَظلوماً؟ ويُقتَلُ أخوكَ بِالسَّيفِ هكَذا، وتَلحَقانِ بِجَدِّكُما و أبيكُما وامِّكُما].
?ترجمه:
"چون امام عليه السلام ضربت را حس كرد،نناليد،صبر كرد و به حساب خدا و اجر او گذاشت و به رو افتاد،و در حالى كه كسى نزد او نبود،میگفت:
(بِسم اللّه وباللّهِ وَعلى ملّةِ رسولِ اللّه)سپس فرياد كشيد:
ابن ملجم مرا كُشت،به خداى كعبه،اين ملعونِ يهودى زاده مرا كُشت.اى مردم! ابن ملجم از دستتان نگريزد.
چون مردم صداى امام را شنيدند،هر كه در مسجد بود به سمت او دويد.همه میچرخيدند و از شدّت و وحشت فاجعه، نمیدانستند كجا میروند.
دور على عليه السلام را گرفتند در حالیكه سرش را با پارچه میبست و خون بر صورت و محاسنش جارى بود و محاسنش به خونش رنگين شده بود و میفرمود:
(اين،همان است كه خدا و پيامبرش وعده داده بودند و خدا و رسول راست گفتند)
مردم وارد مسجد جامع كوفه شدند. امام حسن(ع) را ديدند كه سر پدرش بر دامن اوست،خونها را شسته و جاى ضربت را بسته.ولى همچنان از آن خون بيرون میزند و رنگ چهره اش هر چه بيشتر سفيد متمايل به زرد میشود،با گوشه چشم به آسمان مینگرد و زبانش به تسبيح خدا و توحيد او گوياست و میگويد:
(از تو میخواهم،اى خداى بلند مرتبه برتر)
امام حسن(ع)سر او را بر دامن گرفت. ديد كه از هوش رفته است.
در آن لحظه به شدّت گريست و شروع كرد به بوسيدن چهره و بين دو چشم و جايگاه سجده پدرش.قطراتى از اشك ديدگانش بر صورت اميرمؤمنان چكيد. ديدگان را گشود و او را گريان ديد.
فرمود:
پسرم!اين گريه چيست؟.پسرم! از اين روز به بعد بر پدرت نگران نباش.اينک اين جدّت محمّد مصطفى است و اينها خديجه و فاطمه و حوريان بهشتی اند كه همه حلقه زده و منتظر قدوم پدرت هستند.راحت و آسوده باش و چشمت روشن باد!دست از گريه بدار كه صداى ناله فرشتگان به آسمان بلند است. فرزندم! بر پدرت بیتابى میكنى در حالى كه فردا پس از من مسموم و مظلوم كشته خواهى شد و برادرت همينگونه با شمشير كشته خواهد شد و به جدّ و پدر و مادرتان مى پيونديد؟.
بحارالانوار،ج۴۲،ص۲۸۱
- پنج شنبه
- 20
- تیر
- 1398
- ساعت
- 12:40
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
ارسال دیدگاه