• یکشنبه 4 آذر 03

استاد حاج غلامرضا سازگار

شعر مثنوی پیامبر(ص) -(نور «اِقرَأ»، تابد از آیینه‌ام)

1557
1

 نور اقرأ تابد از آیینه ام
کیست در غار حرای سینه ام

رگ رگم پیغام احمد می دهد
سینه ام روی محمد (ع) می دهد

گل دمد از آتش تاب و تبم
معجز روح القدس دارد لبم

من سخن گویم ولی من نیستم
 این منم یا او ندانم کیستم

جبرئیل امشب دمد در نای من
قدسیان خوانند با آوای من

ای بتان کعبه در هم بشکنید
با من امشب از محمد (ع) دم زنید

دم زنید از دوست، خواموشی چرا؟
 ای فراموشان فراموشی چرا

گوش تا اوای احمد بشنوید
 بانک اقرأ یا محمد (ع) بشنوید

از حرا گلبانگ تحلیل امده
دیده بگشایید جبرئیل آمده

اینک از بیدادها یاد اورید
با امین وحی فریاد آورید

لاله های جامه از قم چاک چاک
ژاله های خفته در دامان خاک

بردگان برده بار ظلم و زور
دختران زنده رفته زیر گور

کعبه ای بیت خدا عز وجل
تا به کی در دامنت لات و هبل

مکه تا کی مرکز نا اهل ها
 پایمال چکمه ی بوجهل ها

اوس و خزرج قتل و خونریزی بس است
ظلم و جور وشهوت انگیزی بس است

تا به کی با تیغ یکدیگر قتیل
 دست بردارید کامد جبرئیل

مکه دریای فروغ وحی شد
بت پرستان بت پرستی نهی شد

کاروان نور  را بانک در است
یک جهان خورشید در غار حراست

دوست می خواند شما را بشنوید
بشنوید اینک خدا را بشنوید

روز ، روز مرگ ظلم و ظالم است
بانک اضرب مردف اقرأ حاکم است

این صدای من نه ، آوای خداست
آی انسانها محمد (ع) مقتداست

یا محمد منجی عالم تویی
 این مبارک نامه را خاتم تویی

یا محمد تو به خلقت رهبری
 اولین نور، آخرین پیغمبری

انبیا مشعل ز تو افروختند
وز دمت پیغمبری آموختند

یا محمد آفرینش گشته گوش
غرشی از بحر سرتاپا خروش

مردگان را گو که صبح زندگی است
بردگان را گو که روز بندگی است

عدل را بر مرگ ظلم اعلام کن
ظلم رابا دست عدل اعدام کن

یا محمد این بود پیغام دوست
عالمت در انتظار (تفلحوا)ست

ای به شام جهل و ظلمت آفتاب
از حرا بر قله ی هستی بتاب

جسم بی جان بشر را جان تویی
این پریشان گله را چوپان تویی

ای حیات جان کلامت، دم بزن
تاج عزت بر سر آدم بزن

کعبه را ز آلایش بت پاک کن
بت گران را همنشین با خاک کن

اینکه گفتمیت رسول آخری
تا قیامت خلق را پیغمبری

ختم شد بر قامتت پیغمبری
این تو را باشد دلیل برتری

خط پایان را تو میپویی وبس
حرف آخر را تو می گویی و بس

غیرت و مردانگی ایین تو است
عزت زن در حجاب دین توست

چند باید سرکشان را سر کشید
چند با نامردمی دختر کشی

بر همه اعلامن کن زن برده نیست
برده ی مردان  تن پرورده نیست

باغ زیبایی کجا و زاغ زشت
دیو شهوت را برون کن از بهشت

ای تورا هم مهر و هم قهر خدا
تا به کی ابلیس در شهر خدا

با علی بت های چوبین را بکش
وین خدایان دروغین را بکش

می نشاید با گل توحید، خس
گو فقط الله الله است و  بس

تا شود خاموش باطل از سخن
 ای زبان حق تو از حق دم بزن

تو نه تنهایی که خود ما با توئیم
 با توئیم آنسان که گویی ما توئیم

اولیا در محضرت استاده اند
 انبیا پشت سر استاده اند

تیر از ما و کمان در دست تو است
اختیار آسمان در دست تو است

خاتم توحید در انگشت تو است
حق به پیش روی و حیدر پشت تو است

مشعل تو تا ابد روشنگر است
آتش بیدادگر خاکستر است

دین اسلامت مسلمان پرورد
بوذر و مقداد و سلمان پرورد

مکتب تو مکتب عمارهاست
 این کلاس میثم تمارهاست


ما تو را زهرای اطهر داده ایم
شیر مردی مثل حیدر داده ایم

ماتو را داده ایم در بین همه
یک خدیجه ،یک علی ، یک فاطمه

تا قیامت جاودان آیین تو است
فاطمه رمز بقای دین تو است

دست تو دست تو نه ، دست خداست
دشمنت را تا ابد تبت یداست

ای زمام آسمان در مشت تو
مه دو نیمه از سر انگشت تو

جای تو دیگر نه در غار حراست
در دل  امواج طوفان بلاست

خصم را با  خلق خوش دنبال کن
 سنگ را با خنده استقبال کن

دست رحمت از سر عالم مدار
 گر تو را خوانند ساحر غم مدار

منجی عالم تو می باشی و بس
ای همه فریاد رس فریاد رس

یا محمد (ع)ای خرد پابست تو
ای چراغ مهر و مه در دست تو

حسن تصویر همه آیینه ها
چلچراغ شام تار سینه ها

هر زمانن گلواژه هایت تازه تر
بلکه از هستی بلند آوازه تر

ابر رحمت رحمتی بر ماببار
 باردیگر از حرا بانگی برآر

ما کویر تشنه ، تو آب حیات
ما غریقیم و تو کشتی نجات

ما به قرآن دست بیعت دادهایم
از ازل با مهر عترت زاده ایم

عترت و قرآن چراغ راه ماست
روشنی بخش دل آگاه ماست

عترت و قرآن نجات عالمند
چون دو انگشت محمد (ع) باهمند

ایندو ، تا هستند با یک دیگر
پشت هم تا پیش حوض کوثرند

هردواند، از ابتدا نور و چراغ
کی شوند از هم جدا نور و چراغ

این دو یک بودند از بدو ظهور
نور خورشید است و خورشید است نور

شیعه با قرآن و عترت داده دست
نیست در قاموس او حرف از شکست

شیعهه قرآن از حسین اموخته است
شیعه پای این چراغ افروخته

شیعه تا بار ولایت برده است
مثل زهرا تازیانه خورده است         

شیعه بحر موج خیز غیرت است
شیعه فریاد کتاب و عترت است

شیعه از اغاز ره آگاه بود
 پیرو قرآن و آل الله بود

شیعه را با خون برابر ساختند
شیعه را از مهر حیدر ساختند

ما امنت دار این پیغمبریم
هرگز از قرآن و عترت نگذریم

تا به عالم دودمان آدمند
شیعه و قران و عترت باهمند

آنچه موسی در دل سینا ندید
چشم ما در چهارده معصوم دید

آسمان وحی زیب دوش ماست
چهارده خورشید در آغوش ماست

هر که از این چهاده تن ماند دور
در دو دنیا همچنان کور است و کور

باغ رضوان تا ابد سرمست ماست
چهارده معصوم گل در دست ماست

چارده قران و یک تفسیرشان
چارده آیینه یک تفسیرشان

چارده پیکر ولی یک جانشان
هرچه جان دارد خدا قربانشان

ای شما قران و قرانتان بدست
 ای فداتان هرچه بود و هرچه هست

ای شما گل ، قلب شیعه باغتان
هر دلی را  آتشی از داغتان

شیعه از اول شما را یافته
در شما نور خدا را یافته

تا خدا هست و شما هستید و ما
 هستی ما و تولای شما

گر ز پیکر دست ما گردد جدا
نیست ممکن کز شما گردد جدا

"میثم"از اعماق جان گوید همی
 مدحتان را با زبان میثمی

  • شنبه
  • 22
  • تیر
  • 1398
  • ساعت
  • 15:44
  • نوشته شده توسط
  • علیرضا گودرزی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران