سپیدهدم که هنگام نماز است
درِ رحمت به روی خلق باز است
زند جبریل بر آفاق لبخند
بپاشد بر اُفق نورِ خداوند
دهد دل را صفا، جان را جلایی
چه رنگی بهتر از رنگ خدایی
چه گوهرهاست در گنجینۀ صبح
خدا پیداست در آیینۀ صبح
خوشا آنان که بنشینند گاهی
سرِ راهی به امّید نگاهی
شبی در خلوت شبزندهداران
به میدان محبت، شهسواران
همه تن بر زمین و جان بر افلاک
همه پیشانی تسلیم بر خاک
یکی پرسید از آن بیدار سرمست
که شبها لحظهای مژگان نمیبست...
چه میجویی ز بیداری شبها؟
چه سود از سوز عشق و تابِ تبها؟
جوابش داد پیر بختبیدار
گرفتارم، گرفتارم، گرفتار
از آن شب تا سحر در اضطرابم
که فیضی آید و بیند به خوابم
نسیمی میوزد از غیب، گاهی
به کوتاهی برقی یا نگاهی
از آن دُردیکشان عافیتسوز
ز شب بیدار میمانند تا روز
که گر برقی زند، بیدار باشند
و گر جامی رسد، هشیار باشند
در این محفل که سرتا پای سوز است
ز نور عارفان شبها چو روز است...
- شنبه
- 22
- تیر
- 1398
- ساعت
- 16:55
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
سید محمد علی ریاضی یزدی
ارسال دیدگاه