نخوانده آمدهام، آشناترینِ حرم قم!
فرشتههای حریم خدا سلامٌ علیکم
عجیب نیست به یمن مسافری که شمایید
در این کویر اگر بشکفد بهار ترّنم
عجیب نیست که گستردهاند مردم این شهر
به زیر پای شما غنچههای اشک و تبسّم
سلام دخترِ معصومۀ شهیدۀ اوّل!
سلام خواهرِ تنهاییِ ستارۀ هشتم!
سلام ما به تو دختر سلام ما به تو خواهر
سلام ما به تو بیبی سلام ما به تو خانم
همیشه بین دل و دیده در هوای تو گویی
حکایتی است که با اشک میرسد به تفاهم
رضا ز قم طلب و سوی طوس رو که علی هم
همیشه فاطمه را داده بود حق تقدّم
گلی شکفته ز گلزار اهل بیت که با نور
خدا نوشته به گلبرگ او «لیذهب عنکم»
سلام اختر مزّمّل، ای کریمه، نگاهی!
سلام غنچۀ مدّثّر از حیای خدا، قم!
در این سرای کرم دستهام، کاسۀ خالی
کبوتران ترا اشکهام، دانۀ گندم
چه لطف دیده مگر سائل نشسته بر این در
که نان طلب ننماید ز سفرۀ مه و انجم
به نور علم خداوندیاش ملائکه و روح
به خدمت آمده در مکتبش به قصد تعلّم
ز جذبۀ تو جهانهاست متصل شده با هم
ز جن و انس و ملک گرد این حرم به تزاحم
خدا گواه که تا بوده کعبۀ حرم تو
همیشه صاحب این خانه داده حاجت مردم
غریب آمدهام ای که خاندان تو شهرهست
به مکرمت به کرامت به مرحمت به ترحّم
بقیع فاطمه پیداست در نگاه تو ای دل
مقام حضرت معصومه را اگر نکنی گم
قصائد رضوی-محمد سعید میرزایی
- شنبه
- 25
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 15:12
- نوشته شده توسط
- جواد
ارسال دیدگاه