• پنج شنبه 13 اردیبهشت 03


پندیات مرگ ... -(هم قطار است زندگی با مرگ )

924

هم قطار است زندگی با مرگ 
می روند اهل قافله تا مرگ 
تا ابد این قطار در راه است 
می کشد انتظار ، ما را مرگ 
زندگی بازتاب افکار است 
آمدن حکم و رفتن اجبار است 
درک اسرار عمر ، دشوار است 
گاه زشت است و گاه زیبا مرگ 
سیرء عمری که می شود فانی 
گر چه کوتاه و گر چه طولانی 
موج دریاست ، سرد و طوفانی 
آدمی زورق است و دریا مرگ 
قصه ی هجر و درد مشتاقی 
همچو زهر است وساغر وساقی 
نام نیک است ، ای بشر باقی 
می کند نیک و بد مجزا مرگ 
قسمت آن دم که در عمل آمد 
نکته از حکمت ازل آمد 
هرکجا قاصد اجل آمد 
زندگی می شود تماشا – مرگ 
داغ دل ها اگر چه جان سوزند 
شرح رازند و نکته آموزند 
آنچه پیش آید ، عهد دیروزند 
هستی امروز هست و فردا مرگ 
مهر و احساس ، تا مقدر شد 
شعر منظوم دل ، مقرر شد 
حاصل روح و عشق ، مادر شد 
ناگه از ره رسید آنجا مرگ 
راز پوشیده ای که آن شب بود 
شرح اسرار پشت مطلب بود 
عاشق و عشق خنده بر لب بود 
گوشه ای می گریست ، تنها مرگ 
مادر و کوله بار غم بر دوش 
مادر و مهربان ترین آغوش 
شمع مادر اگر شود خاموش 
می شود پس تمام دنیا مرگ 
خرم آن کس که سایه سر دارد 
با پدر عالمی دگر دارد 
تکیه فرزند بر پدر دارد 
آشیان پاشد از هم اما مرگ 
پدران خسته اند و آزرده 
همچو گلهای باغ پژمرده 
ماتم خانه ای پدر مرده 
دارد اندوه ، روز و شب ها مرگ 
با پدر شرح کن محبت را 
با پدر روزگار شد زیبا 
با پدر عشق می شود معنا 
گر چه دارد هزار معنا مرگ 
معرفت نیست چرخ اخضر را 
محترم دیده ، دیده ی تر را 
از برادر گرفت خواهر را 
از محبت چه دید آیا مرگ؟ 
شعله ی شمع آمد و پر رفت 
ناله ها بر دل مکدر رفت 
خواهری مانده و برادر رفت 
با همه خاطرات خود ... با مرگ 
حاصل عمر آدمی پند است 
طی این سالها که در بند است 
آتشین داغ ، درد فرزند است 
روز تلخی که شد معما مرگ 
ای فلک هر دم از نظر تنگی 
افتد از شاخسار غم برگی 
چه ستم ها که با جوانمرگی 
می کند با جوان رعنا ، مرگ 
می رود هرچه هست و بود از یاد 
جز غم یک عروس ، یک داماد 
از دل سنگ می رسد فریاد 
حجله وقتی نمود بر پا مرگ 
اوج درد است سوزد از یک آه 
دیده ای بسته ، دیده ای در راه 
رفت اگر یاری از میان ناگاه 
کائنات اشک ریزد ... الا ، مرگ 
زندگی چیست ؟ کس چه می داند 
غیر از آن کس که نکته می خواند 
این جهان با کسی نمی ماند 
سرنوشت است ونیست حاشامرگ 
بنگر ای دل غم نهانی را 
مست غفلت مکن جوانی را 
زندگی نکته گفت #امانی را 
کی کند با کسی مدارا مرگ؟ 

  • دوشنبه
  • 24
  • تیر
  • 1398
  • ساعت
  • 11:8
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران