تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
گنجایش ات در سینه این خاکها نیست
باید تو را دستان پیغمبر بگیرد
هر کس مزار مادرش را آرزو کرد
باید سراغش را از این دختر بگیرد
بانو رهایی را نمیخواهم که ننگ است
بیجذبه مهرت کبوتر پر بگیرد
قلب مرا از سینهام بردار نگذار
دارو ندارم را کس دیگر بگیرد
دلواپس اما دلخوشم شاید که دستت
دست مرا هم لحظه آخر بگیرد
فاطمه نوری
- شنبه
- 25
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 16:37
- نوشته شده توسط
- جواد
ارسال دیدگاه