مست است این کویر ز بوی صنوبری
بوی صنوبری که به پا کرده محشری
یک سو زمین تَف زده از هرم آفتاب
دارد نسیم می وزد از سوی دیگری
آنجا ز راه دور می آید کریمه ای
آرام روی شانه ی صد حوری و پری
با برگ لاله ساخته پروانه محملی
باشاخه های سرو بنا کرده منبری
بر مقدمش سلام کن ... ای سرزمین قم!
تو پای بوس دختر موسی بن جعفری
دیروز شوره زار و کویری بدون آب
امروز از بهشت خدا با صفاتری
دوشیزه ای که هرچه زمین گشت گرد خویش
پیدا نکرد لایق او کفو و همسری
فرزانه بانویی که به روز ازل خدا
بادست خویش داده به او تاج سروری
منزل به منزل آمده حالا به صد امید
دنبال رد پای غریبِ برادری
ای قاصد صبا تو مگر چاره ای کنی
تا آرزو به دل نشود روز آخری
از بهر شادی دل هجران کشیده ای
پیغامی از دیار خراسان بیاوری
بانو! تویی که با همه ی غصه های خود
سهمی زداغ عمه ی سادات می بری
هربار در حضور تو احساس می کنم
وا میشود به سمت من از آسمان دری
این دل که آهوانه چنین صید می شود
دیگر نیاز نیست به صیاد دیگری!
از خلق دل بریده ام ... اما شنیده ام
این سر به زیر بی سر و پا را تو می خری ...
هادی ملک پور
- شنبه
- 25
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 16:39
- نوشته شده توسط
- جواد
ارسال دیدگاه