خاتون شهر آینه هایی بزرگوار
زهرای شهر یثرب مایی بزرگوار
چشم مَلک ندیده دمی سایه ی تو را
ناموس بارگاه خدایی بزرگوار
این قوم را به راه حقیقت کشانده ای
موسای بی عباو عصایی بزرگوار
بر شانه های باد، جحاز تو حمل شد
فرمانروای مُلک صبایی بزرگوار
گم کرده ایم کعبه ی حاجات و آمدیم
نزد شما که قبله نمایی بزرگوار
من گریه می کنم که نگاهی کنی مرا
آری همیشه عقده گشایی بزرگوار
باران رحمت ازلی سهم مان شده
بی شک دلیل فیض، شمایی بزرگوار
بانوی مهربان کدامین قبیله ای؟
امشب بگو که اهل کجایی بزرگوار
خُلقت شبیه پیر کریم عشیره است
الحق ز نسل شیر خدایی بزرگوار
فهمیدم از شلوغی صحن و سرایتان
هر لحظه مأمن فقرایی بزرگوار
فرقی نمی کند چقدر نذر می کنند!؟
باب المراد شاه و گدایی بزرگوار
اینجا مریض ها همگی خضر می شوند
سر چشمه ی حیات و بقایی بزرگوار
از لحن گریه کردن زوّار واضح است
در قم، بقیع اهل بکایی بزرگوار
یادت نمی رود چه قراری گذاشتیم؟
محشر دم بهشت بیایی بزرگوار
وحید قاسمی
**
برگرفته از وبلاگ تیشه های اشک
- شنبه
- 25
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 16:50
- نوشته شده توسط
- جواد
ارسال دیدگاه