میان حجره چنان ناله از جفا مى زد 
که سوز ناله اش آتش به ماسوى مى زد 
. 
شرار زهر زیک سوى و سوز غم یک سو 
به جان و پیکرش آتش جدا جدا مى زد 
. 
نداشت شکوه زبیگانگان به لب دم مرگ 
ولیک داد زبیداد آشنا مى زد 
. 
برون حجره همه پایکوب و دست افشان 
درون حجره یکى بود دست و پا مى زد 
. 
ستاده بود و جوادالائمه جان مى داد 
از او بپرس که زخم زبان چرا مى زد 
                    
                    
                
                - پنج شنبه
- 3
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 10:42
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
- 
                            حاج علی انسانی

 
                 
                 
                
                 
  
   
  
  
  
  
  
  
                                 
                                 
                                 
                                 
                                 
                                
 
     
     
     
     
                
                
ارسال دیدگاه