• جمعه 31 فروردین 03


اشعار ولادت امام رضا(ع)،(بايد به قد عرش خدا قابلم کنند)

2972

بايد به قد عرش خدا قابلم کنند
شايد به خاک پاي شما نازلم کنند
دل مي کنم از آنکه دل ازتو بريده است
دل مي دهم به دست تو تا بي دلم کنند
امشب کميت شعرم اگر لنگ مي زند
فردا به لطف چشم شما دعبلم کنند
ايمان راستين هزاران رسول را
آميخته اگر که در آب و گلم کنند.....
....شايد خدا بخواهد و با گوشه چشم تان
بر رتبه ي غلامی تان نائلم کنند
وقتي سرشت آب و گلم را ازل خدا
بر آن نوشت رعيت سلطان ارتضا
در هشتمين دمي که خدا بر زمين دميد
بوي بهشت هفتم او ناگهان وزید
از شش جهت نسيم خبر داد و بعد از آن
از پنجره صداي اذان خدا رسيد
چار عنصر از ولادت او جان گرفته اند
يعني زمين به يمن وجودش نفس کشيد
از صلب سومين گل سرخ خدا حسين
ايران گرفته بوي دو آلاله ي سپيد
از هشت بيخود اين همه پايين نيامدم
يک حرف بيشتر چه کسي از خدا شنيد
توحيد ، حرف محوري دين انبياست
شرط رضا  به حکم أنا من شروطهاست
از برکتت نبود اگر ، نان نداشتيم
باران نبود غير بيابان نداشتيم
سوگند بر تو اي سر و سامان زندگي
بي تو نه سر که اين همه سامان نداشتيم
اين حوزه ها نفس به هواي تو مي کشند
لطفت اگر نبود ، مسلمان نداشتيم
اي آرزوي هر سفر دل از ابتدا
ما قبله اي به غير خراسان نداشتيم
ما رعيت ري ايم که سلطان به جز رضا
ارباب جز حسين  در ايران نداشتيم
خون حسين دررگ ودرريشه ي من است
علم رضا  معّلم انديشه ي من است
بالا بلند گفته که طوبي تر از تو نيست
يوسف به حرف آمده زيباتر از تو نيست
گفتند پاره ي تن پيغمبر مني
انگار بعد فاطمه زهراتر از تو نيست
برگ درخت کاشته ي دستهاي تو
باشد گواه ما ، که مسيحاتر از تو نيست
اين قطره ها به سمت شما رود مي شوند
آخر در اين ديار که درياتر از تو نيست
ما تشنه ايم ، تشنه دست نوازشت
آبي در اين سراچه گواراتر از تو نيست
اين کوهها به عشق شما هشت مي شوند
يادآوران نام تو در دشت مي شوند
آرامشي اگرچه سراسر تلاطمي
درياي بيکرانه ي اميد مردمي
بند آورد زبان مرا بارگاه تو
 اي آنکه رستخير عظيم تکلمي
هر بار نام مادرتان را مي آورم
گل مي کند کناره اشکت تبسمي
شاعر کنار حُسن لب تو سروده است
روییده لاله در دل اين سبز گندمي
من چون غبار گرم طوافم به دور تو
تو قبله گاه هفتم و خورشيد هشتمي
در هفت شهر عشق به جز تو که ثامني
آهو ی چشم هاي مرا نيست ضامني
چشم اميد بر در لطف تو بسته است
هر زائري که گوشه ي صحنت نشسته است
باراني است حال و هواي دو ديده ام
اينجا هميشه کاسه ي چشمم شکسته است
از باب جبرئيل به پا بوست آمدن
از آسمان رسيده و رسمي خجسته است
آن پيرمرد تشنه در آن گوشه ي حرم
از راه دور آمده و سخت خسته است
با صد اميد حاجت اين بار خويش را
با پارچه به پنجره فولاد بسته است
وا شد گره ز پارچه ، حاجت روا شده است
يعني که زائر حرم کربلا شده است
با ياد خاطرات سفر با عشيره ام
بر عکس يادگاري باصحن ، خيره ام
از بس دلم شکسته براي زيارتت
با اشک شوق گرم وضوي جبيره ام
ياد غروب هاي زيارت هنوز هم
گاهی پی  دو جرعه ي جامع کبيره ام
يا "قادة الهداه و يا سادة الولاه"
مستبصرٌ بشأنکم ، اين است سيره ام
فرموده ايد ؛ فعلکم الخير يا رضا
اي هشتمين کلامکم النور ، تيره ام
از بس گناه دور و برم را گرفته است
چون تک درخت خشک ميان جزيره ام
ما هم شنيده ايم که فرموده اي شما
هستم در انتظار ظهور نبيره ام
دعبل کجاست تا بنويسد در اين فراز
عجل علي ظهورک يا فارس الحجاز
شاعر:محسن عرب خالقي
 

  • سه شنبه
  • 28
  • شهریور
  • 1391
  • ساعت
  • 13:24
  • نوشته شده توسط
  • علی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران