بر آن شدم که برایت کمی تَر انه بگویم
از آن نگاه دل انگیز دلبَر انه بگویم
دوبار ه پر بگشایم کبوتَر انه بگوی
حدیث عشق مدد کن که شاعرانه بگویم:
که بر ضریح توسل دخیل بسته نگاهم
به مویه های تغزل دخیل بسته نگاهم
به شوق عطر حرم چون نسیم بال گشودم
کبوترانه تر از یاکریم بال گشودم
بهشت من! به هوای شمیم بال گشودم
عجیب نیست که در این حریم بال گشودم
که آسمان خیال تبسمت وطنم شد
و خاک پای شما اوج بال و پر زدنم شد
جهان فلسفه خاموش در برابر چشمت
شکست خورده یهود از شکوه باور چشمت
طلوع کرده خور آسان ز سمت خاور چشمت
حریم عشق توئی تو, توئی که یکسره چشمت....
....پناه می دهد آهوی خسته را به نگاهی
که ضامنش بشوی در حریم امن الهی
همیشه نذر من این بوده در حرم بنشینم
جدا ز حلقه اندوه و آه و غم بنشینم
و از شما بنویسم و از ضریح بگویم
از آن تنفس عطر خوش مسیح بگویم
دل کویری من آمده به محضر باران
هوای ابری چشمم شدست یکسره باران
تو وحی منزل عشقی ,توئی پیمبر باران
من از دیار حبیبم , دیار خواهر باران
کبوتر حرم خواهرت کریمه ی عشقم
تو کربلای منی من هم از دیار دمشقم
چگونه بال زنم تا به ناکجا که شمائید
بلند می پرم اما نه آ ن کجا که شمائید
از ابتدا که شمائید و انتها که شمائید
اگر صدا برسانم به آن صدا که شمائید
طنین غلغله در روزگار می شود این عشق
دوباره زمزمه ی کوهسار می شود این عشق
غبار راه نشسته اگر چه بر تنم اینجا
مرا کشانده به سویت همیشه شوق تماشا
چه شوقی آه....که قطره شدست راهی دریا
جدا نمی شوم از تو جدا نمی شوی از ما
چگونه کوچ کند از بهار عشق پرستو؟
چگونه دل بکند از ضریح چشم تو آهو ؟
شاعر:علی اصغر شیری
- سه شنبه
- 28
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 13:32
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه