مثل کبوتری شدهام جَلدِ خانهات
خو کردهام به خاطره آب و دانهات
هی میخورد هوای عجیبی به گونهام
هی میکنم دوباره سحرها بهانهات
انگار عادتم شده در شهر گم شوم
پیدا کنی دوباره مرا با نشانهات
در من هزار رشته غزل تاب میخورد
با موج زلفهای تو بر روی شانهات
پر میشود رواق تو از رنجنامهام
پر میکنی عروق مرا با ترانهات
بر دشتهای خشک من انگار میچکد
انگور- واژههای دلِ دانه دانهات
یک گله آه و آهو از این دشت میگذشت
یک دسته دستهای تمنا روانهات
من کشتی شکستهام، ای ناخدای عشق!
پهلو گرفتهام به خدا در کرانهات
در لحظههای پر تپش اولین سلام
با آن نگاه مشرقی شاعرانهات
رد میشوی مقابل شاعر که بسته است
دل در ردای مخملی روی شانهات
شاعر:قاسم صرافان
- سه شنبه
- 28
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 13:40
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه