تیر عشقت بر دل زارم نشست
سنگ هجرت شیشهٔ صبرم شکست
.
اشک و آه و بغض عصرِ جُمعه ها
راه چاره بر منِ دلداده بست
.
در نبودت قحطیِ عشق آمد و
تار و پود عاشقی از هم گسست
.
جلوه کن یا مهدیِ صاحبْ زمان
ای فدایت هرچه بود و هرچه هست
.
گر ببیند روی ماهت را یقین ...
اهل ایمان میشود، هر بُت پرست
.
لایق وصل تو شد، هرکس که از ...
حیلهٔ دنیای وانفسا بِرَست
.
مینویسم از تو و از عشق تو
عاشقانه تا قلم دارم به دست
.
غائب از چشمی، دلم در جستجو
شاعرت را #فیضی از وصلت، خوش است
.
سی چهل سالی زِعمرم طی شد و
میروم در وادی پنجاه و شصت
- دوشنبه
- 7
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 12:48
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
ارسال دیدگاه