بسم رب الحسین(ع)
اززهرکینه دارم می سوزم
کسی نمیبینه حال و روزم
چشماموخیره به درمی دوزم
کنیزا در رو بروم میبندن
به حال و روزم دارن میخندن
هرچی بلا بودسرم آوردن
غربتوغم توی دلم چه بی حسابه
دیگه برام یه لحظه موندنم عذابه
دارم آتیش میگیرم ازعمق وجودم
لبای من توحسرت یه قطره آبه
حتی میون خونه محرمی ندارم
سرم روروحجره غریبونه میزارم
قاتل من یه عمره همدم دلم بود
باخنده هاش آتیش زده به دل زارم
(واغربتا واغربتا آهوواویلا)
چشام شبیه ابربهاره
یکی یه کاسه آبی بیاره
میدونم اینجا آخرکاره
یه لحظه حتی خوشی ندیدم
پاهاموروی زمین کشیدم
چه ناسزاهایی که شنیدم
بابا بیا این لحظه ی آخری پیشم
اگه نیای یه لحظه هم آروم نمیشم
درددمن ازاین زهری که توبدنم نیست
رقص کنیزاداره میزنه آتیشم
بهارعمرمن دیگه روبه خزونه
میکشیدن منوروخاکا بی بهونه
بارقصوباهلهله وسوتوهیاهو
تنم روبردن روی پشت بوم خونه
(واغربتا واغربتا آهوواویلا)
لحظه ی آخربه شوروشینم
یادغریب ۲عالمینم
حسین حسینه شهادتینم
اون لحظه ای که میون گودال
یه خواهری داره میره ازحال
راس جداهویک تنه پامال
یه بی حیاپاشوگذاشت روپیکرتو
ازپشت سرگرفته موهای سرتو
نفس نفس میزدیوداشتی میدیدی
یه لاابالی میره سمت خواهرتو
تنت بروخاک صحراغریبونه
انگشترتوتوی دست ساربونه
تابرسه خواهرتومیون گودال
فک نکنم ازتن توچیزی بمونه
(غریب حسین غریب حسین غریب مادر)
شاعروذاکرالحسین کربلایی مصطفی
التماس دعا-یاعلی مدد
- سه شنبه
- 8
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 18:21
- نوشته شده توسط
- مجنون الحسین(ع)
- شاعر:
-
مصطفی اسماعیلی
ارسال دیدگاه