• جمعه 2 آذر 03


غدیریه -(ساقی امشب تو بساط طربی بر پا کن )

628

ساقی امشب تو بساط طربی بر پا کن 
مطربا چنگ نواز و دل ما شیدا کن 
عاشقان را به سرا پردۀ مقصود نشان 
یادشیرین کن و فرهاد زمان رسوا کن 
دشت و هامون را در سیطرۀ مجنون بین 
کوه و صحرا را پُر ولوله از لیلا کن 
یار شکر دهنم بر زبر مصطبه بر 
قامتش را به مَثل رشک قد طوبی کن 
در سماع آور آن زهره بربط زن را 
چنگ بر چنگ بنه عقدۀ دل ها وا کن 
یا ز لعل نمکین نزهت خاطر افزای 
یا که ز آن باده پیاپی به دل مینا کن 
باده را نیست اگر نشئگی و سُکر مدام 
یک نفس باده بِهل رو به خُم صهبا کن 
چیست صهبا ؟ چه بود باده زخم های عصیر 
از خُم عید غدیرم قدحی اهدا کن 
به ترنّم همه اجرام سماوی را بین 
به تکلّم همه در ناحیۀ بالا کن 
آنقدر ریز که بیخود شوم از خویش همی 
مست مستم ز می از حال الی فردا کن 
با طنین سخن نغز محمّد آنجا 
روی دل را همه مَعطوف سوی مَعنا کن 
بر سر دوش نبی صادر اول احمد 
خوش به نظاره نشین یا به کنارش جا کن 
با من سوخته دل جانب صحرا بگرای 
عطر آگین نفس از رایحۀ صحرا کن 
گَردی از دور به پا خاسته زان خیل و حَشم 
چشم حق بین بگشا دیده دل بینا کن 
عرش بر فرش به بین از اثر صُنع خدای 
همسری با همه درگسترۀ غبرا کن 
گوی او نفس من و کفو من و صهر من است 
این سخن را هله در کاغذ زر انشا کن 
تاج شاهیش بنه برسر و بی واهمه اش 
جانشین بعد خود ای پاک نهاد او را کن 
صبح فردا چو دمد خیز ز جا نغمه سرای 
نطق (رونق) را در مدح علی گویا کن 
دوستش هرکه بود نیز تواش دوست بدار 
هرکه دشمن بوداورابه جهان دروا کن 
شهر علمم من و باشد در آن شهر علی 
فهم این نکته عیان با لب شَکّرخا کن 
گل ریحان بنمای و به تماشای گرای 
خاطرت مُنبسط از سرو سهی بالا کن 
یا محمّد نبود هیچ دگر جای درنگ 
جای اکنون تو براین خِنگ فلک پیما کن 
امرحق بود مُطاع پیک اجابت فرمود 
به علی گفت بیا خوش به برم مأوا کن 
شد به بالای بلندی شه اقلیم وجود 
فهم این نکته ز ماهیت این معنا کن 
آمد از دُرج لبش گوهر ناسفته برون 
آری اَر دُرّ طلبی غور در این دریا کن 
روز را در اثر چهره خورشیدوَشش 
تا سَحر مُنجلی سِحر ید و بیضاکن 
یا محمّد به علی گوی که مانندۀ من 
محو از روی زمین لات و هُبل ، عُزّا کن 
گل سوری را در دامن مینا بنشان 
نغمه گر ساری و سوری ز لب مینا کن 
این پیام صمدی را چو صفات ابدی 
سر به مُهر است اگر بر همه کس افشا کن 
بَلّغ از ما بشنیدی و گزیدیم تو را 
تو هم او را به ولیعهدی خود ابقا کن 
به همه گوی که او مظهر ذات ازلی است 
به همه مرتبتش را چو خودت القا کن 
همه جا باش به وحدانیت ما گویا 
همه جا رُقعۀ حقانیتش امضا کن 
به همه گوی که او را بشناسند درست 
دور از دور و برش دست رد اعدا کن 
اوست کز عالم لاهوت به ناسوت رسید 
کرّ و فرش بر ابناء زمان اجرا کن 
اوست چون مهردرخشنده ز بعد تو نبی 
آشکارا به نمایانش و لا اِلاّ کن 
باش در بند سر زلف خَم اندر خَم دوست 
(رونقی)هرچه که جزاوست توازسر وا کن 

  • چهارشنبه
  • 9
  • مرداد
  • 1398
  • ساعت
  • 12:40
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران