خدا نه اینکه مرا از گِل زیاده تان
که آفرید مرا از غبار جاده تان
وبال گردن تان بودم از همان آغاز
بعید هست بیایم به استفاده تان
ببین چه ساده برایت به حرف می آیم
فدای این همه لطف و صفای سادۀ تان
به لطف چشم شما دل همیشه آباد است
خدا کند که بمانم خراب بادۀ تان
خدا نوشت ازل در شناسنامۀ دل
که ما غلام شماییم و خانوادۀ تان
از آن زمان که از این خاک پاک پا شده ام
گدای دائمی حضرت رضا شده ام
بهشت کوچک دامان مادری آقا
تو میوۀ دل موسی بن جعفری آقا
شب ولادت تو در مدینه می گفتند
ز راه آماده خورشید دیگری آقا
دخیل بسته ام امشب به گاهواره تو
رواست حاجتم ار سر برآوری آقا
اگر چه منشاء نور شما یکی باشد
تو بین باغ خدا طعم نوبری آقا
که خوانده است ولی عهد خود تو را وقتی
که تو برای خودت یک پیمبری آقا
تویی که صاحب اوصاف بی حدش خوانند
همان که عالم آل محمدش خوانند
مهی که چشمۀ چشم تو در تلاطم شد
طلوع مشرقی آفتاب هشتم شد
چه حکمتی است که قبل از شروع موسم حج
طواف قبلۀ هشتم نصیب مردم شد
فقط برای تماشای دانه پاشی تان
دل کبوتریم نذر چند گندم شد
شبیه محشر کبر است صحن های حرم
که در شلوغی هر روزه اش دلم گم شد
به سوی پنجره فولاد حاجتی آمد
دخیل بست و گرفت و غمش تبسم شد
ز کوچه های حرم آفتاب می جوشد
ز دست حوض فرشته شراب می نوشد
تو بحر هستی و کس نیست از تو دریاتر
تو آفـتـابی و از هـر بـلـند بـالاتر
تو نسل نوری و هرچند هشتمین خورشید
ولی ندیده زمین در خود از تو پیداتر
اگر چه باغ بهشت خداست رویایی
ولی بهشت نگاه تو هست رویا تر
از ابتدای ازل چشم هیچ آهویی
زچشم های تو هرگز ندیده شهلاتر
در آستین بدون عصای تو موسی است
و از مسیح نفس های تو مسیحاتر
نفس نه گوشه ی چشمی اگر بیندازی
دوا نه در دل ما مرکز شفا سازی
فدای نام صمیمی و شاعرانه تان
که باز کرده دلم را به سوی خانه تان
نبود دست من و بی هوا هوایی شد
گمان کنم که گرفته دلم بهانه تان
نشسته ام به سر دوش گنبدت آقا
بیا و پر مده مرغی ز آشیانه تان
دوباره حرف زیارت دوباره حرف حرم
دوباره حرف کبوتر به آب و دانه تان
چقدر عمق بلند کلامتان زیباست
میان صحبت شیرین و عامیانه تان
بخوان که هرچه خوانی برای ما زیباست
رسیدن تو به این خاک هدیه زهراست
کسی که بر لب خود ذکر یا رضا دارد
میان سینه ی زهرا همیشه جا دارد
اگر که بر نخورد بر خدا کجا کعبه
به قدر این حرمت این همه صفا دارد؟
کنار پنجره فولاد مادری خسته
برای کودک خود دست بر دعا دارد
گرفته دامنه های ضریح را مردی
به گریه حاجت امضای کربلا دارد
و نذر روضه ی زهرا نموده می خواند
عقیق سبز علی رنگ کهربا دارد
میان خانه که بستند دست مولا را
میان کوچه شکستند دست زهرا را
شاعر:امین سبکبار
- سه شنبه
- 28
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 15:0
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه