صبحدم چون ز افق مهر فروزان خیزد
وزپی ظلمت شب چشمهی حیوان خیزد
ز کمانخانهی خورشید پی راندن شب
هر زمان تیر ز مژگان زرافشان خیزد
خسرو روز پی روشنی عالم و خاک
ز سرا پردهی افلاک شتابان خیزد
مهر تابنده چو لبخند زند بر رخ باغ
گل ز آغوش چمن بارخ خندان خیزد
لاله با چهرهی افروخته از دامن دشت
سبزه با قامت نورسته ز بستان خیزد
آید آهنگ طرب خیز و دلانگیز ز باغ
در چمن نغمهی مرغان خوش الحان خیزد
آمد آن ماه که از بهر تماشای رخش
قرص خورشید سراسیمه ز کیوان خیزد
آمد آن نوگل خندان که ز انفاس خوشش
ز فضا بوی گل و سنبل و ریحان خیزد
آمد آن چشمهی فیاض که از فیض دمش
ابر رحمت ز پی ریزش باران خیزد
سرو جان در قدمش ریز که دلدادهی دوست
بتمنای نگاهی ز سر جان خیزد
آفتابا بفروزندگی خویش مناز
نجمه را بین که چه خورشید زدامان خیزد
چهرهی زهره بپوشان که زمام ملکوت
زهرهی فاطمه با چهرهی تابان خیزد
مهر هر صبحدم آرد سر تعظیم فرود
پیش این مهر که از خاک خراسان خیزد
خرم آن تازه نهالی که ز هر شاخهی آن
شاخههای ادب و حکمت و عرفان خیزد
آیت شیر خدا بین که بفرمان رضا
شیر از پرده پی حمله هراسان خیزد
بهر روبیدن خاک حرم خسرو طوس
جبرئیل از فلک و حور ز رضوان خیزد
در تن مرده دمد روح چو انفاس مسیح
هر نسیمی که از این طرفه گلستان خیزد
پیرو اهل نظر چون خط زردست بدشت
هر کلامی که از آن لعل در افشان خیزد
پیش فرمان همایون رضا پیک قضا
دست بر سینه پی بردن فرمان خیزد
مطلع نور خدا آینهی طلعت اوست
که دمادم ز رخش آیت یزدان خیزد
شاخساری که از آن میوهی رحمت ریزد
آفتابی که از آن پرتو ایمان خیزد
پور موسی چو کند جلوه در آئینهی طور
از پی دیدن حق موسی عمران خیزد
چهره از خاک درش ای دل نومید متاب
که ز خاکش همه سر چشمهی احسان خیزد
نیست جز رشحهای از چشمهی الطاف رضا
آنچه از طبع سخن سنج و سخندان خیزد
میوهی شاخهی توحید که در گلشن فیض
هر دم از لعل لبش نغمهی قرآن خیزد
دردمندان همه از خاک درش جسته شفا
جان فدایش که ز خاکش همه درمان خیزد
هر زمان ملک شود دستخوش موج زوال
خسرو دین ز پی یاری ایران خیزد
با چنین نعمت شاهانه محال است رسا
که گدائی ز سر سفرهی سلطان خیزد
شاعر:حسین ایمان
- سه شنبه
- 28
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 15:57
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه