در جوانی خزان شده بهارم خدا
همدمی غیر چشم تر ندارم خدا
ناله ها می زدم
دست و پا می زدم
واغریبا
زهر کینه به جان زد شررم ای پدر
یارم آتش زده بر جگرم ای پدر
پشت در صف زدند
همگی کف زدند
واغریبا
همچو جدم حسین کشیدم از سینه آه
خاک حجره کجا و گودی قتلگاه
نیزه باران شده
تنش عریان شده
واغریبا
*******
- شنبه
- 12
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 10:44
- نوشته شده توسط
- هاشمی
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه