زیـنـب تنهـایم
غـرق واویـلایم
خواهری شیدایم
غم شده فردایم
******
زیـنـب تنهـا منم ، داد از جدایی
یاد یـاران میکنـد ، دل را هوایی
یا حسیـن تنهایم مانده در صحـرایم
بـا دل شیــدایـم بـه غـم سـرائـی
گر چـه مـن گریـانـم بر سر پیمـانم
تا بـه پـای جـانـم بـه دلـربـایـی
بی قـرار تو منـم غصـه دار تو منـم
ای سـرِ بر سـرِ نی انتظــار تو منـم
مانـده ام با دلِ زار در فـراق رُخ یـار
با سرشک غم و خون مثل باران بهـار
زینب تنهایم
******
بی کس و بی یارم بی تو ای سردارم
مـی دهـــد آزارم غــم جــدایــی
مانده ام بی سامان خونِ دل بر دامان
بین خـون آشامان بـه بـی نـوایـی
ای نشسته به سنان داغ تو برده امان
از دل خون مـن و از همه پیر و جوان
من که تنها شده ام غرق غمها شده ام
بعد عبـاس جوان رنـگ دریا شده ام
زینب تنهایم
******
بی کس و بی یاورم ، بی آشنایی
یا حسین می نالم از این بی نوایی
دیده بر رَه دوزم در غمت می سوزم
تیره گشتـه روزم بگـو کجــایــی ؟
یاس پرپر دیـدم تیر و حنجر دیـدم
مـرگ اکبـر دیـدم شـده فــدایـی
با یتیمان چه کنم ؟ با صغیران چه کنم ؟
با گل تشنـه لبِ دیده گریان چه کنم ؟
غم نشسته به سرم خم شد از غم کمرم
یا حسیـن بعد تو شد پاره پاره جگرم
زینب تنهایم
******
سـایه از غـم دارم دیده پُر نـم دارم
بـزم مـاتـم دارم عجـب عـزائــی
بین شکسته بالم غـم شـده احوالم
رنــگ غـم اقبـالم مـــرا دوائـی
شِکوه گویم به فغان نالم از جور زمان
در عـزای دو علی سوزم از عمق نهان
ای تسـلاگـر غم بهتـرین صـابر غم
سـروری را برهان از دلِ لشکــر غم
زینب تنهایم
- شنبه
- 12
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 12:40
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محمدرضا سروری
ارسال دیدگاه