مأمون بر عليه امام جواد(ع)هر نيرنگى كه داشت به كار برد تا شايد آن حضرت را آلوده و دنيا طلب نشان دهد ولى نتوانست. درمانده شده بود تا اين كه خواست دخترش را براى زفاف، نزد حضرت بفرستد.
دويست دختر از زيباترين كنيزان را خواست و به هر يك از آنها جامى داد كه در آن گوهرى (هديه اى)بود تا پيشكش امام كنند؛ولى امام به آنها توجهى نکرد.
مأمون،مردى بنام مخارق را دعوت كرده بود كه آوازه خوان و تار زن و ضربگير بود و ريش بلندى داشت. مقابل امام
جواد(ع)نشست و صداى الاغى را در آورد. اهل خانه هم دورش جمع شدند. شروع كرد با سازش نواختن،ساعتى آواز خواند.
امام جواد(ع)به او توجه نمی كرد و به چپ و راست هم نمی گریست.سپس سرش را به طرف او بلند كرد و فرمود:
"اى ريش بلند!از خدا بترس"
ناگاه، ساز و ضرب از دستش افتاد و تا وقتى كه مُرد دستش كار نمی كرد و فلج شد.
گریز
يا امام جواد(ع)،قربان غربتتان آقا،در حضور شما مجلس لهو و لعب برگزار كردند،ساز زدند وآواز خواندند و به شما توهين كردند؛اما عرض می كنم يا امام جواد(ع)اين اولين بار نبود كه به شما خاندان،اين چنين توهين می كردند.
در شام هم جمعيت بسيار زيادى جمع شده بودند و همه شادى می كردند و طبل و دف می زدند و می رقصيدند.خاندان رسول اللَّه(ص)را بر روى شتران بی جهاز،در منظر نامحرمان
می گرداندند و از روى پشت بامها با خاك و خاكستر اهانت می كردند ...
اصول كافى،ج ۲،ص۴۱۷
محمدباقر كمره اى،در كربلا چه گذشت؟،ترجمه نفس المهموم،ص ۵۵۲
- یکشنبه
- 13
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 11:11
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
ارسال دیدگاه