چقد سخته یک مرد غریب گیر بیافته
جلو چشم نامردا یک شیر بیافته
ببین پشت من بدتر از تو خمیده
امید حسینت دیگه ناامیده
کحا رفته دستات چی شد پرچم تو
پر از خون شده چشمای پر غم تو
بلند شو که بی تو جری میشه دشمن
نباشی همه میریزن رو سر من
رو فرقت میبینم جا پای عموده
سرت منشق از ضربه های عموده
با این وضعی که داره حالا سر تو
بعیده رو نیزه بشه جا سر تو
شکاف سرت اومده تا به ابرو
سرت میره رو نیزه اما ز پهلو
تا اینکه بسوزند دل خواهرت رو
می بندن با پارچه به نیزه سرت رو
باید که بسازی با نیزه نشینی
شاید که علی مو رو نیزه ببینی
- یکشنبه
- 13
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 13:49
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
حسن کردی
ارسال دیدگاه